برگرفته از دفتر ششم مجموعه پژوهشهای بنيادی گروه پژوهش دفتر فنی معاونت حفظ و احیای سازمان میراث فرهنگی
نظريهها، آرا و اصطلاحهاي حفاظت بناها، محوطهها، و شهرهاي تاريخي جهان– زمستان ۱۳۷۹
سرآغاز
هدف ما از اين كه حفاظت از بافتهاي تاريخي را در ميان نظريه هاي مختلف مطالعه مي كنيم اين است كه انتظار داريم انگيزه ها، قواعد و ضوابط حفاظت را بشناسيم و چگونگي كاربرد آنها را بيابيم. اقدام در جهت حفاظت از بافتهاي تاريخي با آگاهي از انديشه پشتيبان آن پيامدهاي عملي آنها را نيز روشن ترمي سازد. از اين رو در اينجا سعي شده تا با رويكردهايي كه به نوعي با حفاظت از بافتهاي تاريخي مرتبط هستند، آشنا شده، مفاهيم، گزاره ها، قواعد و روشهاي پيشنهادي آنها براي حفاظت مورد بررسي قرار گيرد. بنابراين آگاهي از مجموعه اي از نظريه ها با هدف دستيابي به يك ديدگاه تركيبي براي معماران و شهرسازان مفيد به فايده خواهد بود. آنها به سهم خود مي توانند از اين انديشه ها و روشها را براي حفاظت از شهرها و نواحي شهري تاريخي بهره گيرند و چارچوب نظري محكم و مستدل براي وارد شدن به ميدان عمل بسازند.
بافت شهرهاي تاريخي ما در عين حال كه در درون و در محتوا داراي كثرت بود، اما وحدت را در شكل حفظ مي كرد. در مقدمه گفته شد كه شهرهاي ما درگذشته در عين حال كه در درون و در محتوا داراي كثرت بود، اما شكلي منسجم داشت. مطالعات انجام شده در اين خصوص دو گرايش عمده داشته است:
1. برخي از پژوهشگران، اين وحدت را ناشي از جهان بيني وحدت گراي ما يعني گرايش به پيوند با كلي بزرگتر و اتصال با نظام آفرينش و آفريننده آن فرض كرده اند.
2. برخي نيز با استخراج اصولي عام به حجم كم قواعد حاكم بر سازماندهي كالبدي ـ فضايي و تعهد مردم به پيروي از آنها يا به محدوديت در فنون ساخت و مصالح و اتكاي به امكانات محلي به عنوان عوامل اصلي ايجاد اين وحدت اشاره كرده اند.
ابتدا بحث كوتاهي در مورد وحدت گرايي در عرفان اسلاميـايراني خواهيم داشت تا ضمن آشنايي با مفاهيم و انواع وحدت، زمينه ورود به بحث وحدت در معماري و شهرسازي ايران به طور خاص فراهم آيد[1].
وحدت گرايي در عرفان اسلامي ـ ايراني
فلسفه و مذهب سرزمينمان بر مسند جهان بيني وحدت گرا تكيه زده است. وحدت وجود يعني تفكري كه بيشتر صوفيان بدان به درجات پايبند بوده اند و سراسر كتب صوفيه و مشايخ از آن پر است، به اختصار عبارت است از اينكه وجود مطلق و بود حقيقي تنها خداست و جز خدا همه چيز نمود و هستي نماست، و واحد همه اشياست و هيچيك از اشيا نيست (رجايي بخارايي،1364: 72-71).
حركت عالم، حركتي شوق آميز به سوي پروردگار واحد است كه در آن همه كائنات در هماهنگي به سوي او پيش مي روند. اما اين انسانها هستند كه با ايجاد حجابها مانع از ديدن اين هماهنگيها مي شوند. وظيفه آنان كه به حقيقت واحد در نظام آفرينش واقف شده اند، آن است اين حجابها را بردارند و ديگران را از ديدن وحدت حقيقي بهره مند سازند. از اين رو نظري به جهان بيني وحدت گراي كساني مي افكنيم كه اين وحدت حقيقي را يافته اند.
جستجوي وحدت در عالم كثرت
وحدت در كثرت يكي از فروع وحدت وجود است. عارفان گويند: عالم غيب و شهادت يك وجود است كه برحسب مراتب تجليات به صورت كثرات نموده و در هر مظهري به ظهوري خاص ظاهر گشته است (سجادي،1370: 783).
وحدت و كثرت در كنار هم معني مي يابند. عزيزالدين نسفي در اين خصوص مي گويد:”وحدتي است پيش از كثرت و وحدتي است بعد از كثرت. و اين وحدت آخرين كار دارد… اگر كثرت نبودي، توحيد را وجود نبودي؛ از جهت آن كه معني مطابق توحيد «يكي كردن» است، و يكي را يكي نتوان كردن، چيزهاي بسيار را يكي توان كردن و چيزهاي بسيار يكي كردن به دو طريق باشد، يكي به طريق علم و يكي به طريق عمل” (نسفي،1371: 179).
وي مي افزايد “چون خداوند مي خواست جمال خود را ببيند و صفات و اسامي و افعال خود را مشاهده كند تجلي كرد و از وحدت به كثرت آمد. عالم مظاهر صفات اويند و چون صفات بسيار دارد مظاهر صفات نيز كثيرند و از اين رو در عالم، كثرت پديد آمد. پس اين وجود از روي باطن وحدت دارد و از روي ظاهر كثرت” (نسفي،1371: 249 و254).
تجلي وحدت در نظام آفرينش
آفرينش از”يك” آغاز شده است. اين”يك”در عالم كثرت (ظاهر) زياد گشته و وظيفه عالم و هنرمند آن است كه متكثرات را به وحدت مبدل سازد. عالم و يا هنرمند بايد جان جهان را دريابد و چنانچه بخواهد از عالم ناسوت (ماده) به عالم ملكوت (زيبايي و ارزش) راه يابد، بايد با عالم ملكوت رابطه داشته باشد؛ زيرا زيبايي در عالم ماده سايه اي از حسن و عشق در عالم ملكوت است. اهل معرفت زيبايي اين جهان را به حكم”كل جميل من جمال الله”پرتوي ازجمال خداوند و نشان صنع او مي دانند (پورجوادي،1355: 43).
طبيعت در نظر عرفا هنر خداوند است؛ از اين رو بايد طبيعت را شناخت و نظم آن را كشف كرد. براي مثال، آسمان تجلي وحدت و يكپارچگي است؛ چنانچه درسوره ق آيه 6 مي فرمايد:
اَفَلَمْ يَنظُرُوا اِلَي السَّماءِ فَوقَهُمْ كَيفَ بَنَيناها وَ زَيَّنّاها وَ مالَها مِنْ فُرُوجٍ: مگر به آسمان بالاي سرشان ننگريسته اند كه چگونه آن را ساخته و زينت داده ايم و براي آن هيچ گونه شكافتگي نيست.
برف تجلي نظمي هندسي (تقارن) در اشكال بي نهايت است. موج تجلي نظمي خاص (ريتم) در لايه لايه شدن آب بر اثر جريان هواست.
با نظر افكندن و فراگيري از اين تجليات الهي در طبيعت مي توان دريافت كه چگونه ايجاد نظم در عناصر كثير و پراكنده در خود و در رابطه با عناصر ديگر موجب ظهور وحدت مي شود.[2] توانايي كشف اين كه در اين عالم چه چيز با چيز ديگر همخواني دارد خود منشأ معرفت است. از اين رو علم يافتن يا كشف تناسب يا هماهنگي ميان امور اين عالم و هنر، ارائه اين تناسب يا هماهنگي و دين عمل كردن به اينهاست.
فلسفه وحكمت نيز بيان اسرار هماهنگيها و همخواني پديده ها با يكديگر است. مولوي به چند مورد از همگرايي ميان عناصر و حتي عناصر به ظاهر متضاد اشاره داشته كه به زايش واحدهاي نو انجاميده است:
از قران مرد و زن زايد بشر از قران سنگ وآهن هم شرر
از قـران خـاك بـا بـارانـها ميـوه ها و سبزه ها ريحـان ها
از قران سـبزه هـا بـا آدمي دلخوشي و بي غمي وخـرمي
وز قـران خرمي با جـان ما مي بزايـد خـوبي و احسان ها
(مولوي، 1358 : 132)
با قرين شدن اجزاي از هم متمايز و منفك، وحدت حاصل مي شود و تفكيك و انسجام در كنار هم حسن و كمال ايجاد مي كنند. مهم آن است كه توان اين اجزا را براي هماهنگي دريابيم و نسبت به نتايج حاصل از آن شناخت پيدا كنيم.
انواع وحدت
جامي در نفحات الانس در باب وحدت چنين مي گويد: وحدت انواع بسيار دارد[3] و مهمترين آن عبارتند از 1ـ وحدت عددي مانند يك، دو، سه كه اين وحدت حقيقت خارجي ندارد و تنها در ذهن صورت مي گيرد. 2ـ وحدت جنسي مانند اين كه بگوييم جنس انسان و حيوان يكي است. 3ـ وحدت نوعي مثل اين كه كليه افراد بشر از سياه و سفيد و سرخ و زرد را انسان ناميم. 4ـ وحدت كمّي مانند چند جسم كه از حيث مقدار و اندازه يكي شمرده مي شوند. 5ـ وحدت كيفي مثل اين كه دو چيز يا چند چيز را از نظر كيفيت يكي شمريم. 6ـ وحدت شخصي و آن يكي شمردن اشخاص است زيرا هر كسي به اعتباري يكي است و تعدد ندارد. 7ـ وحدت حقيقي كه حقيقت وحدت است و آن وحدتي است كه از نوع وحدت عددي و جنسي و كمّي و كيفي و شخصي نيست بلكه ساحت قدس او بالاتر و والاتر از آن است كه بزودي تصور و درك شود و آن وحدت حقيقي را كساني جز جان و روح پاك و بزرگ نمي شناسند (جامي، 1375: 130). وحدت را به نوعي ديگر نيز تقسيم كرده اند:
1ـ وحدت اعتباري: در اينجا وحدت به اعتبار وجود چيز ديگر حاصل مي شود. براي مثال اشياي موجود دريك اتاق به اعتبار وجود اتاق يك مجموعه را پديدآورده است. يا رنگهاي موجود دريك اثر نقاشي به خاطر جمع شدن در يك قاب وحدت يافته اند. اين نوع وحدت، حقيقي نيست.
2ـ وحدت صناعي: گرچه ميان اجزا ارتباط است اما اين رابطه حقيقي نيست و با حفظ استقلال از يكديگر به هم متصل هستند. براي مثال اجزاي يك خودرو با داشتن استقلال در مجموع يك خودرو را مي سازند. عقل و قانون وحدت صناعي را ايجاد مي كنند. وحدت صناعي را مي توان همان وحدت مكانيكي يا ماشيني تعبير نمود.
3ـ وحدت طبيعي: اين وحدت يك مرتبه بالاتر است و اجزا در اتصال حقيقي هستند. كيفيت پيوند اجزا به گونه اي است كه همديگر را براي رسيدن به يك “غايت” يا”هدف واحد”تقويت كنند. وحدت طبيعي همان وحدت ارگانيك يا سازمند است.
پس جهان را نمي توان عاري از وحدت فرض نمود بلكه وحدت سلسله مراتب پيدا مي كند و هر كس بسته به شناخت هر يك از اين مراتب مي تواند ميزاني از آن را در عالم واقع ارائه نمايد. براي وحدت بخشيدن به اثر، ابتدا خود صاحب اثر بايد از پريشاني رها گردد. براي رسيدن به اين مقصود، هم مصاحبت با فردي كه خود در اتصال به حقيقت واحد بوده و هم مداقه در آثاري كه تجليگاه جمال واحد است توصيه شده است. از اين رو در اين رساله هم با آراي افرادي آشنا شويم كه در جستجوي وحدت بوده اند و هم شواهد تجربي ارائه مي شود كه حس وحدت را به ما القا مي كنند.
حس وحدت در معماري و شهرسازي ايران
تلاش افرادي چون سيد حسين نصر، اردلان و بختيار در مقالات وكتابهايي كه درباره معماري و شهرهاي ايران به تحرير درآورده اند برآن است تا وحدت شكلي حاكم بر آنها را ناشي از تجلي وحدت الهي جلوه دهند. بر اساس رأي آنان مي توان نتيجه گرفت كه وحدت شكلي موجود در شهرهاي گذشته بازتاب وحدانيت الهي بوده و براي حفظ آن ناچار از شناخت و تداوم اين سنت هستيم. آراي آنان را ازكتاب”حس وحدت”[4] برگزيده و به فارسي برگردانده ايم.
در ايران براي بيان وحدت از طريق سازماندهي فضا و شكل كمّي و كيفي در سكونتگاههاي انسان، سه نظام قابل مشاهده فرض شده است: طبيعي، هندسي و هماهنگ. اين نظامها به يكديگر وابسته اند و مانع از توسعه ديگري در زمان نيستند. انسانها توسط اين سه شيوه اساسي محيط زيست خود را شكل مي دهند. نظم طبيعي توسط كساني نظير كوچندگان و روستاييان تكوين مي يابد. نظم هندسي حاكم بركهن ترين نظام شهرهاست و نظم هماهنگ حاكي از كثرت در درون وحدت است و شامل شكلهاي هندسي است كه در الگوهاي طبيعي پيوند خورده اند (Ardalan & Bakhtiar,1975:79).
نظم طبيعي: نظم طبيعي يا آهنگين از انسجام ناخودآگاه انسان با قوانين طبيعت توسعه مي يابد. انسان معنوي همواره به طبيعت به عنوان ابزار درك عميقتر آفريدگار نگريسته است. از آنجا كه اشكال و فضاهاي طبيعت، مخلوقات و نمادهاي خداوند هستند از چيزهايي كه بشر مي آفريند ازلي تر و عام ترند. روستاييان و كوچندگان اين علائم را مي خوانند و در محيط زيستشان بكار مي برند. آنها جهان را فضايي مثبت قلمداد مي كنند كه درآن همه چيز در حال تغيير است و در فضا بر اساس آهنگ زمان كوچ و حركت مي كنند. نظم اتفاقي، خطي يا خوشه اي اين سكونتگاهها متأثر از الگوهاي مالكيت زمين، نحوه كاشت و شرايط اقليمي و مسير آبهاست كه اغلب متحدالشكل است. تشابه شكلي و همجواري آنها ساختار واحدي را شكل مي دهد كه تا بي نهايت قابل گسترش است (Ardalan & Bakhtiar,1975:81-83).
نظم هندسي: خلوص و كمال با تقارن هندسي نمادينه مي شود. سكونتگاههاي منظم هندسي اغلب بر روي يك بلندي با يك مركز قوي احداث شده و ويژگي آن تضاد در مقياس، مصالح و رنگ با محيط پيرامون مركز و مشخص بودن اين اشكال و روابط آن با قوانين نظام آفرينش است. اين شهرها به صورت مدور مانند دارابگرد و تخت سليمان و يا به صورت چهارگوش مانند چغازنبيل و هرات بنا مي شدند (Ardalan & Bakhtiar,1975:85).
نظم هماهنگ: در جوهر همه چيزها حركت ميان پيچيده و ساده نهفته است و انسان توانايي تحليل يعني تجزيه كل به اجزا و سپس يافتن رابطه آنها با كل را داراست. ذهن متفكر وحدت در كثرت و كثرت در درون وحدت را درك مي كند. در ايران دو نمود معماري وجود دارد. در يك روش وحدت از طريق كمترين واژه ها با استفاده از مصالح و رنگ و اشكال محدود بدست مي آيد و شكلي خاص با مصالح يكسان مرتباً تكرار مي شود. در مقابل آن وحدتي است كه از طريق حداكثر استفاده از واژگان بدست مي آيد (Ardalan & Bakhtiar,1975:89).
شهر داراي عناصر متفاوت است اما سؤال اين است كه چطور اين عناصر به لحاظ كالبدي به هم پيوند مي خورند و وحدت در درون كثرت چگونه بدست مي آيد؟ سيد حسين نصر در مقدمه كتاب”حس وحدت”مي نويسد:”ايران در خلال تاريخ اسلام يكي ازمراكز برجسته هنر اسلامي بوده است. بنيادي ترين اصول سنت اسلامي توحيد است و معماري ايران در دوره اسلامي سعي در منسجم ساختن همه اشكال براي رسيدن به وحدت را داشته است”. اين معماري مانند همه معماري هاي سنتي با نظام آفرينش رابطه نزديك داشته، حضور الهي را مي نماياند. از ديدگاه هستي شناسي، هستي همه كائنات به وجود مطلق وابسته است. اين هنر سنتي از طريق اراده انسان در محيط نظم و وحدت را آشكار مي سازد و با وضوح و شفافيت خود از عالم خاك جدا شده و به سوي بي نهايت سير مي كند. انسان سنتي به دنبال ساختن جهاني است كه توازن و صلح و صفا را منعكس سازد، لذا ميان نظام آفرينش، انسان و معماري رابطه ايجاد مي كند. اصول معماري اسلامي به سطح شهرسازي نيز گسترش مي يابد. معماري و شهرسازي هنرهايي هستند كه بيشترين ابزار و شيوه ها را براي رسيدن به وحدت در دست دارند. آنها در فرايندهاي خلاقانه طبيعت شركت دارند و از اين طريق سهم خود را در”هنر الهي”ادا مي كنند. سنت مي تواند اين شراكت را تداوم بخشد، زيرا الگوها و قواعد عملي ارائه مي دهد و اعتبار معنوي اشكال را تضمين مي كند. سنت”ايده مسلط”جامعه هنجاري و اصل زندگي بخش براي كل حيات بشري است. تمدن اسلام نمونه برجسته اي از تمدن سنتي است كه در آن به وضوح اصول تغيير ناپذير خاصي بر كل تمدن هم در فضا و زمان حاكم است. هنر اسلامي انعكاسي از عالم معنا و حتي مي توان گفت شكلي از وحي قرآني است. براي آن كه مردم در اشكالي زندگي كنند كه به سوي تعالي كشيده شود بايد توسط اشكالي احاطه شوند كه نمونه هاي نخستين متعالي را منعكس مي سازد. مفهوم فضا و شكل در مسجد، خانه و بازار به طور يكسان ديده مي شود، زيرا فضايي كه انسان سنتي در آن زندگي مي كند در هر جا كه باشد، همان است. حتي در مسيحيت جايي كه ديني از غير ديني جدا مي شود، يعني پس از قرون وسطي تالار شهر از كليسا تقليد مي شود، نه برعكس. از اين رو سنت را مي توان در زمانها و مكانهاي مختلف بكار برد. در ديدگاه سنتي، انسان و نظام آفرينش، خود جزئي از هنر مقدسند و اهميت هنر به استفاده خلاقانه از فضا، شكل، سطح، رنگ و مصالح بستگي دارد (Ardalan & Bakhtiar,1975:5-10).
در معماري اسلامي، فضا از درون اشكال مادي اطراف آن تراشيده مي شود و با سطوح داخلي اين اشكال تعريف مي شود. ديواره هاي باغ و گنبدها و تاقهاي بازارها هستند كه فضاي درون شهر سنتي و يا خانه اي را تعريف كرده و انسانها در آن زندگي و حركت مي كنند. اين مفهوم كه فضا به جاي توده به آفرينش شكل منجر مي شود، در درك سنت معماري ايران اسلامي بسيار مهم است. استمرار فضايي باعث ايجاد سلسله مراتبي از روابط مي شود كه اشكال متفاوت را گرد هم مي آورد (Ardalan & Bakhtiar,1975:67).
از آنجا كه باطن يا روح انسان (بعد پنهان) با ظاهر يا بدن او احاطه شده فضاي خصوصي او نيز حركت از ظاهر به سوي باطن است. واحدهاي مسكوني نيز هر يك باطن خود را دارا هستند كه حياط خانه نشانه آن است (Ardalan & Bakhtiar,1975:17-20).
در اين ديدگاه فضا يك شكاف تلقي نشده، بلكه يك موجوديت[5] است كه نقش آن درايجاد وحدت در شهر بسيار مهم مي باشد. هدف آن است كه توده و فضا بخشي جدا نشدني از بافت سيماي شهر باشد. تركيب اين دو از طريق حركت در فضاي مداوم بدست مي آيد كه با تكرار شكلهاي هندسي با نظمي پياپي يا چرخشي تعريف مي شود. حركت فضا و زمان را به هم پيوند مي دهد (Ardalan & Bakhtiar,1975:93-96).
سطحها وظايف دو گانه انجام مي دهند: از لحاظ كالبدي مي توانند شكل را محدود كنند و فضاهاي گسترده و نامحدود زميني را تبلور بخشند و از لحاظ عقلاني مي توانند با تكامل وگسترش صفات و مميزات متعالي خود، روح انسان را به مراحل اعلاي واقعيت كه در وراي فضاهاي دست ساخته انسان قرار دارند، رهنمون شوند. پيوستگي سطوح بايد به گونه اي باشد كه هر يك در درون سلسله مراتب ابعاد مربوط به سطح به افزودن معني آن كمك كند و وصول انسان به روح كلي را ميسر سازد. بكارگيري مصالح بايد به گونه اي باشد كه ذهن را به وراي فضاي محدود و به درجه اعلاي شعور و آگاهي به جهان بي نهايت فرا خواند (اردلان،1366: 15).
در اين ديدگاه همه آفرينش به صورت يك كل واحد ناشي از فيضان و تجلي حق است. هر چيز درعالم ماده انعكاسي از نظام متعالي تراست كه بايد قوانين آن را كشف كرد. هر اثر هنري بسته به درك وتجربه سازنده آن از نظام آفرينش، زيبايي خود را متظاهر مي كند. هرچه ادراك او به وحدت حقيقي نزديكتر باشد، اثر او نيز وحدت الهي را بيشتر نمايان مي سازد.
قواعد عام حاكم بر شكل شهرگذشته در ايران
در جستجوي يافتن قواعدي كه بر معماري سنتي ما حاكم بوده، مطالعات محمدكريم پيرنيا، به پنج اصل عام دست يافته كه تبعيت از آن خود، عامل ايجاد وحدت در ساخت و سازها بوده است:
1ـ مردم واري: يعني داشتن مقياس انساني 2ـ پرهيز از بيهودگي: چيزي كه لازم نيست و انسان بهره اي از آن نمي گيرد، در هيچ جا نبايد بگذارد 3ـ خودبسندگي: يعني سعي در استفاده از مصالح در دسترس يا به اصطلاح بوم آورد 4ـ درون گرايي: يعني اندامهاي ضروري يك بنا را در اطراف يك فضاي مركزي قرار دادن 5ـ نيارش و پيمون: استاتيك، محاسبات ساختمان، مصالح شناسي و فن ساختمان را در مجموع نيارش مي گويند، كه به كمك پيمون يعني اين كه از لحاظ طرح، تناسب و محاسبه همه چيز درست انجام گرفته باشد، كارها را انجام مي دادند (پيرنيا،1374: 37-38).
مطالعات محمود توسلي، در خصوص سازماندهي فضاهاي شهري در شهرهاي كويري به هشت اصل رسيده است:
1ـ فضاي داخلي و فضاي خارجي: فضاي داخلي و خارجي از نظر درون گرا بودن شباهت داشته و در مقابل حياط مركزي به عنوان فضاي داخلي خانه هاي مسكوني، ميدان يا تكيه سر باز و سرپوشيده قرار دارد كه اطراف آن با بناهاي عمومي محصور مي شود.
2ـ هم پيوندي واحدهاي مسكوني و عناصر شهري: در شهرهاي قديمي ايران واحدهاي مسكوني با حياط مركزي به يكديگر پيوسته اند و مجموعه اي يكپارچه را تشكيل مي دهند. تركيب خانه ها يكسان بوده و اختلاف در اندازه هاست.
3ـ اصل محصور كردن فضا: از محصور كردن فضا به عنوان نخستين اصل حاكم بر طراحي مكانهاي شهري نام برده مي شود. عناصر محصور كننده فضا عموماً عناصر شهري، محله اي يا خانه ها هستند. در ايران در بسياري موارد، بدنه اي از طاقنماها و غرفه هاي مكرر به صورت متقارن يا متعادل فضا را محصور مي كنند.
4ـ اصل مقياس و تناسب: مقياس به رابطه بين اندازه يك فضا و يا يك شئ با فضاها و اشياي اطراف آن مربوط مي شود و تناسب رابطه ابعاد مختلف يك فضا و يك شئ مستقل از اندازه است. در بسياري از فضاهاي معماري و شهري در ايران، تناسب، مقياس انساني و تقارن حفظ شده است. در برخي از شهرهاي ايران، به علت تنوع فضايي و فقدان يكنواختي و رنگ بدنه فضاها، تنگ بودن فضاها احساس نامطلوبي ايجاد نمي كند.
5ـ اصل فضاهاي متباين: فضاهاي متباين فضاهايي هستند كه از نظر خصوصيات عرض و طول و ارتفاع از طرفي و عناصر و اجزاي محصور كننده از طرف ديگر با هم تفاوت دارند. اين تفاوت فضايي بايد به گونه اي باشد كه ناظر در حركت خود آن را از نظر بصري احساس كند. روش طراحي چنين فضاهايي با تغيير مقياس و رنگ و خصوصيت محصور نمودن فضاها ميسر مي گردد. دو خصوصيت عمده فضاهاي متباين در شهرهاي قديمي ايران، پهن و باريك شدن فضا و همچنين سر باز و سر بسته بودن آن است.
6ـ اصل قلمرو: قلمروي فضايي معمولاً به دو صورت خصوصي و عمومي قابل تشخيص است. در شهرهاي قديمي ايران سه فضا با خصوصيات متفاوت از يكديگر قابل تفكيك است:
الف ـ فضاي خصوصي شامل حياط و عناصر در برگيرنده آن.
ب ـ فضاي نيمه خصوصي ـ نيمه عمومي به صورت يك بن بست اختصاصي يا يك هشتي كه به چند خانه راه داشته است.
ج ـ فضاي عمومي به صورت گذر و ميدان.
7ـ اصل تركيب: در صورتي كه بناهاي مختلف با هم تركيب شوند و فضايي را محصور كنند، لازم است ميان اين بناها آن چنان هماهنگي از نظر وحدت شكل برقرار باشد كه بدنه محصور كننده عليرغم داشتن ساختمانهاي مختلف، مجموعه اي پيوسته و هماهنگ را تشكيل دهد.
8ـ آگاهي از فضا: معماري در واقع حجم و فضاست و طراحي برقراري رابطه متقابل ميان اين دو است. بررسي شهرهاي قديم سلسله مراتبي از فضاهاي متنوع بين ساختمانها را نشان مي دهد (توسلي،1369: 77-23).
جالب توجه است كه رعايت اين اصول در سطح خرد و كلان درشهرهاي تاريخي مشهود بوده است به عبارت ديگرساختار محلات بازتابي از ساختار كل شهر بوده است. هر پاره اي از شهر شكل كل را منعكس مي سازد، زيرا قواعد سازماندهي كلهاي كوچكتر از كل هاي بزرگتر استخراج شده اند. براي مثال قواعد طراحي مركز شهر بر مراكز فرعي پراكنده در سطح محلات تسلط داشت. به اين ترتيب شهروند با مؤانست با جزء و اجزايي از شهر با كل شهر پيوند مي يافت (تولايي، 1379: 48)
پس مي توان نتيجه گرفت حفاظت از اصول حاكم بر شهرها يا نواحي شهري تاريخي در نهايت به پيوند ميان جزء و كل و در نتيجه وحدت در شكل و نحوه سازماندهي فضايي آن منجر مي شود. برخي حضور اين وحدت را عامل زيبايي در شهرهاي تاريخي قلمداد مي كنند. لذا هدف آنها از اقتباس اين اصول رسيدن به اهداف زيبايي شناسي است.
[1] لازم به ذكر است كه بخشي از اين مطالب نتيجه سالها تلمذ در محضر استاد حسين الهي قمشه اي بوده كه به دليل برداشتهاي شخصي و مكتوب نبودن گفته هاي ايشان ذكر مأخذ نشده است.
[2] هر چيز جزئي از يك نظام است و درنهايت در نظام آفرينش قرار مي گيرد. پس هر جزء سهمي در نواختن كل دارد. چنانچه بتوانيم جاي اجزا را دركل عالم همان گونه كه بايد باشد پيدا كنيم، به وحدت دست مي يابيم (ميان محمد،1367: 175-174).چنانچه نتوانيم ميان اجزا و واقعيتهاي عالم اتصالي پيدا كنيم، تفرقه پيش مي آيد. سهروردي با استناد به آيات قرآني جمع را اصل، و تفرقه را فرع مي داند (رجايي بخارايي،1364: 154). مستملي بخاري درباره جمع و تفرقه، بيان ساده و زيبايي دارد:”اين طايفه را لفظي است كه گويند فلان مجتمع است و فلان متفرق،… چون بنده يك هم و يك همت گردد و همه يك معني را طلب كند، او را مجتمع خوانند. و چون همت او هر چيز جويد، او را متفرق خوانند” (رجايي بخارايي،1364: 153). حافظ نيز جمع و تفرقه را ارزشگذاري مي كند:
ز فـكر تفـرقه باز آي تا شـوي مجمـوع به حكم آن كه چو شد اهرمن سروش آمد
[3] مي توان برخي از انواع وحدت را به اختصار با مفاهيم زير بيان نمود:
تناسب: وحدت در اضافه؛ تساوي: وحدت در كميت؛ تشابه: وحدت در كيفيت؛ تجانس: وحدت در جنسيت؛ تماثل: وحدت در نوع؛ توازي: وحدت در فاصله؛ توازن: وحدت در وزن؛ و تقارن: وحدت در اندازه و فاصله.
[4] . The Sense of Unity
[5] . entity