برگرفته از کتاب (Facadism) یا «نماگرایی» نوشته جاناتان ریچاردز (Jonathan Richards)؛ فصل دوم
ترجمه از سعید محمودکلایه و حمید محمودکلایه
هيچگونه توافق جهاني بر سر آنچه نماگرايي (Facadism) خوانده ميشود وجود ندارد و اين مسئله باعث بروز مشکلات عمدهاي براي دستيابي به شناخت لازم از موضوع ميشود. معمولترين استفاده از اين واژه در شرايطي است که نماي تاريخي يک بنا حفظ شده يا نمايي منطبق با الگوي تاريخي از نو ساخته شود و درعينحال، بناي جديدي در پشت اين نما احداث شود.
ازجمله موارد خاص بايد به مواقعي اشاره کرد که نماي ساختمانهاي جديد بهصورت نعل به نعل از روي يک نماي خاص ديگر ساخته نميشود، بلکه در طراحي آن با در نظر داشتن زمينه قرارگيري بنا، تغييراتي را در يک سبک خاص لحاظ کرده و آن را پيادهسازي ميکنند.
بااينحال، من با اين بحث مواجه شدم که ايجاد تمايز ميان نماگرايي (رويکردي در ساخت بناهاي جديد که نماي اصلي بهعنوان جزئي از يک منظر تاريخي شهري طراحي شده باشد و الزاماً معرف ساختار بناي پشت خود نباشد) و حفظ نما (فلسفهاي که در آن نماي موجود با ساخت بنايي در پشت آن مجدداً مورداستفاده قرار ميگيرد)، امري ضروري است[1].
من دريافتم که در اصل هردو رويکرد مثالهايي از نماگرايي محسوب شده و همچنين به اين نکته پي بردم که اگر ديدگاهي کلان در خصوص موضوع اتخاذ شود، اشکال ديگري از روند توسعه بناهاي تاريخي وجود خواهند داشت که ازجمله مظاهر نماگرايي به شمار ميروند؛ براي مثال، هنگام مواجهه با بناهايي با 4 نماي آزاد (فاقد واحد همسايه) يا بناهايي که بيش از يک نماي اصلي داشته باشند، تمامي ساختارهاي داخلي و طراحي کامل اين فضاها بهصورت مجدد، بهواسطه پوسته خارجي بنا متوقف ميشود؛
در چنين شرايطي، مطلب پيشگفته صدق پيدا خواهد کرد. آن دسته از عناصري که به لحاظ منظر شهري شاخص بوده و کماکان برجاي ماندهاند، نظير کليساهاي تاريخي و انبارهاي تاريخي يا تجارتخانهها[2]، معمولاً جهت بقاي کالبدي و کاربردي خود مجبور شدند تا به تغييراتي داخلي (هرچند ناچيز) تن در دهند.
درحاليکه در کشور انگلستان، بيشتر مباحثات مطرحشده در خصوص نماگرايي پيرامون مقوله تبعات اين مفهوم براي فرايند حفاظت از بناهاي تاريخي متمرکز ميشود، اما از يک نظرگاه کلانتر ميتوان اين مبحث را مطرح ساخت که تظاهر نماگرايي تنها در بناهاي تاريخي و سبکهاي مربوط به آن محدود نشده و ميتواند بناها و مناظر شهري هر سبک و هر دوره را نيز شامل شود؛
براي مثال، ميتوان مفهوم نماگرايي را در نمونههاي اوليه معماري پستمدرنيسم بريتانيا (طي دهه 1970 ميلادي) مشاهده کرد؛ بناهايي که به اين سبک ساخته ميشدند، معمولاً داراي روکشي از نماهايي به سبکهاي کلاسيک يا گوتيک بودند يا از موتيفهاي سبک آر-نوو[3] بهره ميبردند. درواقع، اين نماها يا موتيفها، نه به معماري داخلي اثر مرتبط ميشدند و نه با منظر شهري پيراموني خود ارتباطي داشتند. با نگاهي به اين نمونهها، ميتوان ايجاد نماي تزئيني خارجي را بهمنزله تلاش طراحان براي فراخواندن گذشته و بهمنظور رفع مشکل بناهاي جديد در جلبتوجه بصري مخاطب و پذيرش از سوي جامعه دانست.
مفهوم نماگرایی
جيمز استرلينگ[4]، معمار انگليسي، بر اين باور بود که نماگرايي نمادي از «انديشه سازشکارانه در بريتانيا»[5] محسوب ميشود. بااينحال، اين مسئله را نميتوان تنها بهعنوان يک پديده بريتانيايي دانست. از طريق اين رويکرد، بناهاي تاريخي و مناظر شهري فراواني در سراسر اروپا بهعنوان الگوي ساخت مورد استناد قرار گفتند.
ساختمان شهرداري هلسينکي[6] مثال بسيار خوبي از اين مقوله محسوب ميشود و البته مثالهاي زيادي از نماگرايي را ميتوان بهصورت پراکنده در شهرهايي چون بروژ[7]، سالرنو[8] و پاريس مشاهده کرد. همچنين، اين مفهوم به شکل گستردهاي در بسياري از شهرهاي آمريکايي، خود را با برنامههاي توسعه تطبيق داده و بهويژه رويکردي دال بر حفظ نما و ساخت بنايي جديد در پشت آن، در اين کشور مرسوم شد.
در بسياري از طرحهاي بازتوسعه فضاهاي اداري، از اين رويکرد استفاده شده و در بسياري از شهرهاي آمريکا نظير واشينگتن ديسي، نيويورک، بوستون و فيلادلفيا، اين فضاها در پشت نماي بناهاي تاريخي جاي گرفتند. اين اتفاق در شهرهاي کوچکتري چون کمبريج، کانزاس سيتي[9]، سالت ليک سيتي[10] و پرتلند نيز تکرار شد. نماهاي تاريخي در شهرهايي چون دالاس، بروکلين و سالت ليک سيتي به نماي فروشگاههاي جديدي اختصاص يافت که در فضاي پشت نماي تاريخي، جايگزين حجم تاريخي بنا ميشدند.
در شهرهاي چارلستون[11]، کانزاس سيتي، اورگون[12]، پرتلند و کاروليناي جنوبي، از نماي بناهاي تاريخي براي پوشش پارکينگهاي اختصاصي و عمومي استفاده شد. در آمريکا نيز همانند بريتانيا، مفهوم نماگرايي به بحث گذاشته شد؛ براي مثال در سال 1985، پس از فشارها و رايزنيهاي صورت گرفته از سوي بنياد ميراث معماري سانفرانسيسکو، مديران شهري مجبور شدند که تغييراتي در برنامهريزي صورت گرفته خود مبني بر حفظ 250 بناي تاريخي بهطور کامل و 180 بناي تاريخي به همراه حريم و بستر قرارگيري آنها را لحاظ کنند.
اين بخشي از مقابلههاي صورت گرفته با پيشنهادهايي بود که بر استفاده از رويکرد نماگرايي تأکيد داشتند و ظاهراً رويکرد غيرقابل قبولي براي حفاظت از ميراث معماري به شمار ميرفت.
در نگاه اول، ممکن است که نماگرايي را يک مفهوم خالص پستمدرن انگاشت؛ مفهومي که خود را بهعنوان نشانهاي از واکنش به جزمانديشي نوگرايان و يک بازتاب مصالحه آميز نسبت به دو مقوله روح جديد شهرسازي و نياز مداوم فضاهاي شهري به انطباق خود با تغييرات، نشان ميدهد. بااينحال، اينگونه ديدگاه نگاهي محدود به موضوع دارد و يکي از مسائل مورد مناقشه در اين کتاب به شمار ميرود. البته بسياري از مصاديق نماگرايي، ماهيتي پستمدرن دارند، اما به اعتقاد نگارنده اين موضوع ريشههاي عميقي در گذشته و تاريخ دارد.
من مطالعات خود را در خصوص مفهوم نماگرايي، بر اساس طيف متنوعي از عقايد مختلف آغاز کردم و به يک نظرگاه ثابت در خصوص معناي اين واژه دست يافتم که اميدوارم در طول فصل، به مخاطب انتقال دهم. مسائلي که در اين مرحله مطرح ميشوند، موجب ايجاد ديد مناسبي نسبت به مطالب فصول بعدي که تحليلهاي نقادانهتري را نسبت به مفهوم نماگرايي ارائه ميکنند، ايجاد خواهد کرد.
در اين فصل آغازين بر آنيم تا تصويري از اشکال متنوع بازسازي عيني مناظر تاريخي شهري که جنبههايي از نماگرايي محسوب ميشوند براي مخاطب ايجاد کرده و مشخص سازيم که در ميان سيستمهاي متنوع شهر، کداميک به نماگرايي مربوط ميشود.
در آغاز، رويکردهاي توسعه يا بازتوسعه که معمولاً بهعنوان مصاديقي از نماگرايي شناخته ميشوند، مورد شناسايي قرار ميگيرد. اين تظاهرات خارجي نماگرايي، ويژگيهاي مشترک زيادي از آن را نشان ميدهند و از طريق برجستهسازي اين ويژگيها، کليد اصلي درک بهتر نماگرايي در اختيار خواهد بود. همچنين، با داشتن شناخت نسبت به اين ويژگيها، امکان مقايسه آن با ديگر انواع توسعه که در اصل ميتوان آنها را نيز بهعنوان مصاديقي از نماگرايي برشمرد، ميسر خواهد شد.
ميتوان اذعان داشت که در طي 50 سال گذشته، تقريباً تمام شهرهاي بريتانيا شاهد برپايي سازههاي داربستي پيچيدهاي براي حفظ يک نماي زيباي شهري (برخي از اين داربستها بهواسطه ويژگيهاي مهندسي، فينفسه نوعي شاهکار محسوب ميشوند)، در حين تخريب ساير بخشهاي بنا که ديگر هيچگاه بازسازي نشدند، در خود بودهاند.
در بعضي از موارد، اين داربستها باعث بروز مشکلاتي در خيابان ميشدند که با تخريب کفسازي يا ايجاد مانع بر سر راه تردد عمومي، همراه بود. اين روش بهعنوان حفظ نما شناخته ميشد و يکي از متداولترين اشکال نماگرايي به شمار ميرفت. درحاليکه نما با استفاده از نصب داربست در محل خود نگاه داشته ميشد، بنايي جديد در پشت آن ساخته ميشد. معمولاً، نما در ترکيب جديد، هيچگونه کارکردي ازلحاظ سازهاي نداشت.
با توجه به انزجاري که از سوي بسياري از برنامهريزان شهري نسبت به نماگرايي وجود داشت، يک اتفاق که کاملاً جنبه طنز داشت، در معاونت برنامهريزي شهر بريستول رخ داد؛ ماجرا ازاينقرار بود که يک مجموعه اداري مدرن در پس نماي عمارت هتل رويال وسترن[13] که توسط آيزامبارد برونل[14] و ريچارد پوپ[15] بين سالهاي 1837 تا 1839 طراحي و اجرا شده بود، احداث شد.
در سال 1989، يک طرح جالبتوجه در مرکز تجاري شهر گلاسکو[16] و در تقاطع خيابان گوردون[17] و يونيون[18] و پشت يک نماي تاريخي اجرا شد؛ اين نما که با استفاده از تيرهاي چدني اجرا شده بود، در سال 1872 توسط جان هانيمن[19] و با الهام گرفتن از يک بناي ونيزي که بنام کا.دي. اورو[20] (در اصل عمارت سانتا صوفيا[21]) معروف بود، ساخته شده بود اين پروژه شامل حذف پوشش بتني بام بود که در دهه 1920، با شيبي دوطرفه به بنا الحاق شده بود و همچنين تلاش شد تا نماي آن به قالب اوليه خود بازگردانده شود.
يک نمونه ديگر در شهر بريستول، پروژهاي است که تمامي نماهاي يکطرف از ميداني متعلق به دوره جورجيَنها[22] باقي نگاه داشته شد. اين پروژه که در ميدان برونزويک[23] اجرا شد، مربوط به عمارت سنتپل بود که درواقع جزئي از خانههاي رديفي محسوب ميشد و طي جنگ جهاني دوم به محوطهاي صنعتي بدل شده بود. طي اين پروژه، اين فضا به يک فضاي اداري بزرگ در پس نمايي آجري تبديل شد.
اين نوع از نماگرايي که اشکال مختلفي از آن مشاهده شده است، در زمانهايي بروز مييافت که نما بهواسطه وضعيت نامناسب سازهاي، در زمان بازسازي فضاي پشت نما قادر به حفظ تعادل يا شرايط ايستايي خود نبود. هنگاميکه ساير بخشهاي بنا تخريب ميشوند، بهرغم نصب ماهرانه داربست همواره اين احتمال وجود خواهد داشت که نماي تاريخي بهراحتي دچار فروپاشي شود؛
براي مثال، چنانچه اتصال ميان آجرها يا سنگها تضعيف شود، يا نعل درگاههاي بالاي بازشوها در اثر فرسايش ضعيف شده باشند، آنگاه نما ازلحاظ ساختاري در وضعيت ناپايداري قرار خواهد گرفت. بااينحال، چنانچه پيش از شروع تخريب و بازسازي از نامناسب بودن شرايط کالبدي نمايي که قصد حفظ آن را داريم مطمئن باشيم، ميتوان بنا را بااحتياط بيشتري تخريب کرده و با دقت بالايي بازسازي کرد؛
بنابراين پيش از هرگونه تخريب بقاياي ساختمان، انجام يک تحليل سازهاي کامل از وضعيت نما از اهميت بسيار بالايي برخوردار خواهد بود. معمولاً، حجم قابلملاحظهاي از مصالح اصلي بنا پس از پاکسازي يا تعمير، مجدداً قابلاستفاده خواهند بود. بازار شهر بارنزتاپل[24] واقع در ايالت نورثديوُن[25] مثال مناسبي براي اين موضوع است.
تجارب نماگرایی
در کنج تقاطع خيابان اصلي شهر و خيابان جُي استريت[26] و در طول بازسازي يک راسته تجاري، نماي رو به خيابان فروريخت؛ براي ساخت مجدد اين نما، عمدتاً از آجرها و سنگهاي تراشخورده اصلي بنا استفاده شد. در بخشهايي از نما، تعويض برخي عناصر جزئي ناگزير بود، اما براي بازسازي اين عناصر نيز از الگوي خود بنا استفاده شد.
چنانچه آسيبهاي وارده به مصالح اصلي بنا به حدي باشد که امکان استفاده مجدد از آنها ميسر نباشد (خواه اين آسيبها ناشي از عوامل اقليمي بوده و خواه ناشي از فرايند تخريب باشند) و از سوي ديگر حفظ نماي تاريخي بهعنوان بخشي از منظر تاريخي خيابان ضرورت داشته باشد، آنگاه بازسازي عيني نماي بنا با استفاده از مصالح جديد ميتواند بهعنوان يک راهحل مورد استناد قرار گيرد.
يکي ديگر از مصاديق نماگرايي زماني رخ ميدهد که طرح نماي جديد، بهصورت نعل به نعل منطبق با الگوي نماي قديمي نباشد، بلکه ازلحاظ سبکي، از برخي الگوهاي نماي پيشين تبعيت کرده باشد. در اواخر دهه 1970 و اوايل دهه 1980 ميلادي و در ميدان پرتلند شهر بريستول، تعدادي از خانههاي متعلق به دوره جرجيان با جايگزيني مصالح اصلي با سنگ ساختماني موسوم به بث استون[27] به عينه بازسازي شدند.
کمي آنسوتر و در خيابان پريچارد[28]، تعدادي ساختمان در اواخر دهه 1980 ساخته شدند که نماي آنها تا حدودي برگرفته از سبک ساختمانهاي جرجيان بود که در مجاورت اين خيابان قرار داشت.
ميدان کويين که در مرکز شهر بريستول قرار دارد، بين سالهاي 1699 و 1727 ساخته شده و بهعنوان نخستين و بزرگترين ميدان قرن هجدهمي اين شهر شناخته ميشود. در ضلع جنوب غربي ميدان، دو تجارتخانه عصر ويکتوريايي قرار داشت که در اواخر دهه 1970 تخريب شد و با ساختمانهاي جديد جايگزين شدند.
در ضلع شرقي اين بناها و در مجاورت بلافصل آنها، 4 ساختمان قرار داشتند که احتمالاً مربوط به اوايل قرن هجدهم ميشدند و نماي 2 عدد از آنها در قرن نوزدهم تغيير کرده بود؛ اين ساختمانها درنتيجه تلاش ناموفق براي حفظ نماي اصلي امروزه با بناهايي ديگر جايگزين شدهاند، چراکه استحکام کافي براي تحمل اقدامات شديد بهسازي را نداشتند.
در ساخت و طراحي نماي اين بناهاي جديد رو به خيابان، تلاش شده است تا از الگوي بناهاي رديفي که در ابتداي قرن هجدهم ساخته شده بودند، استفاده شود. پشت اين نماها، خانههاي رديفي قرار نداشتند، بلکه فضاهايي اداري با پلانهاي باز و در ارتباط با يکديگر طراحي شده بودند. بين بناهايي که در نما، مجزا ديده ميشدند نيز هيچ ديوار جداکنندهاي وجود نداشت.
نماي پشت ساختمان بهطور کامل از سبک ديگري تبعيت ميکرد و بهگونهاي طراحي شده بود که بتواند تصويري از معماري بومي بريستول براي ساختمانهايي با کاربري تجارتخانه را نشان دهد. بهعلاوه، شيب سقفهايي که رو به ميدان قرار دارند کاملاً با خانههاي واقع در ميدان که داراي اصالت بوده و تاريخ ساخت آنها به ابتداي قرن هجدهم بازميگردد، تفاوت دارد.
همه اشکال نماگرايي که در بالا بدانها اشاره شد، نشانگر وجود مجموعهاي از ويژگيهاي مشترک هستند که يکي از مجادله برانگيزترين آنها به اين واقعيت بازميگردد که نماگرايي از هر نوع که باشد، منجر به آن خواهد شد که ميان نما و ساير بخشهاي ساختمان، ازلحاظ سبک، تناسبات و ساختار ارتباط ناچيزي وجود داشته باشد يا اينکه هيچ ارتباطي وجود نداشته باشد.
در حقيقت درنتيجه اين رويکرد، بخش بيروني ساختمان از داخل آن جدا ميشود. با نگاه به يکي از مثالهاي ارائه شده در خصوص بريستول ميتوان تصوير روشني از اين جنبه نماگرايي ارائه کرد؛ در ميدان کويين، ما با مجموعهاي از خانههاي رديفي مواجه هستيم که در اواخر دهه 1970 و با نمايي رو به ميدان ايجاد شدهاند و سبک خود را تا حدودي از الگوي خانههاي اوايل قرن هجدهم اقتباس کردهاند؛
نماي پشتي اين ساختمانها که رو به سمت خيابان گرو[29] است، بهنوعي به بازنمايي معماري خارجي تجارتخانههاي بومي منطقه ميپردازد و فضاي داخلي، به يک فضاي اداري که در طول کل ساختمانها با پلاني باز گسترده شده است، اختصاص دارد. عناصر جداکننده و کنج هر يک از ساختمانها در نماي رو به ميدان، تداعيکننده وجود يک ديوار جداکننده در داخل بنا و در امتداد اين خطوط است که در واقعيت، اين ديوارها وجود خارجي ندارند.
با بررسي بنا از نزديک و مشاهده عدم وجود ديوارهاي جداکننده، اين تصوير ذهني درهم خواهد شکست. از سوي ديگر، تقليد نما از بناهاي قرن هجدهمي اين تصوير ذهني را در مخاطب ايجاد ميکند که بنا داراي ديوارهاي باربري است که امتداد آن در نما مشاهده ميشود، اما در عمل اين بخش از نماي بهظاهر منفک، به تيغههاي 10 سانتيمتري آجري که هيچگونه توان باربري ندارند منتهي ميشود.
در اواخر دهه 1980، نشانههاي برجستهاي از پيدايش احياي معماري کلاسيک در بريتانيا رؤيت شد و کويينلان تري[30] به قهرمان اين جنبش بدل شده بود که حتي در زمان حکومت انديشههاي مدرنيسم و هاي-تک[31] براي حفظ منظر شهري جورجيَن در انگلستان، دست از تلاش بر نميداشت. بخشي از اقدامات وي کناره ساحلي ريچموند[32] در مجاورت ساري[33]، ملغمهاي از ارائه سبک معماري قرن هجدهم در قالب نماگرايي است.
طرح نماي بدنه شهري مذکور رو به سمت رودخانه تيمز[34]، شامل ترکيبي از بناهاي کاملاً جديد، مرمتشده يا بازسازي بنا به سبک خانههاي دوره جورجيَن، بناهاي عمومي و تجاري بود. اين طرح نمونه مهمي از تجارب حفظ منظر شهري محسوب ميشد که با در نظر داشتن محدوديتهاي ناشي از نياز به فضاهاي داخلي که از استانداردهاي روز و ملزومات زندگي جديد تبعيت کنند، رويکردي زمينه گرا را در عرصه طراحي شهري ارائه ميکرد؛
بنابراين بهعنوان مهمترين مسئله، در ساختمانهاي جديدي که توسط تري در کناره ريچموند احداث شدند، معماري سبک کلاسيک در مرحله نما متوقف ميشد و در پس آن معماري ديگري وجود داشت که ازلحاظ ويژگيهايي نظير داشتن سقفهاي کاذب، سيستم تهويه مطبوع و تجهيزات مربوط به آن و نورپردازي، مطابق با معماري روز بود.
چنانچه ويژگي جدايي فضاي داخلي و خارجي از يکديگر را مطابق با اين مفهوم در نظر داشته باشيد، تمرکز روي يک نمونه فرانسوي از نماگرايي خالي از لطف نخواهد بود؛ مثالي که گوياي اين واقعيت است که نماگرايي تنها يک پديده بريتانيايي محسوب نميشود. کارگاههاي آموزش معماري موسوم به “تالرديآرکيتکتورا[35]” بهعنوان يکي از غيرعاديترين و موفقترين نمونههاي آموزش معماري در جهان محسوب ميشود.
اين کارگاهها توسط ريکاردو بوفيل[36]، معمار اسپانيايي که در سال 1939 در بارسلونا به دنيا آمد پايهريزي شد. وي شهرت خود را مديون بخشي از طرحهاي مسکوني خود بود که طي دهه 1970 در حومه شرقي پاريس، مارنلاواله[37] و حومه غربي آن يعني سنکونتانايويلين[38]، طراحي و اجرا کرد.
نماي خارجي بناها تداعيکننده کاخهاي عظيم کلاسيکي بود که در جوار ميادين بزرگ رومي، کرزنتها[39]، فضاهاي باز عمومي[40] و پيازاها[41]ساخته ميشدند. بااينحال، بهناگاه معماري کلاسيک در پشت اين نماها دود شده و بههوا بر ميخواست؛ فضاي داخلي آپارتمانهايي که پشت اين نماها ساخته شده بودند مشابه با همان سبکي بود که در آن زمان، در غرب اروپا براي ساخت فضاهاي مسکوني مدرن مورداستفاده قرار ميگرفت.
مسئله ديگري که کاملاً به ويژگي نماگرايي مربوط ميشد، تأثير آن بر ساختار دانهبنديهاي منظر شهري است؛ براي مثال، دانهبندي پلاکها بر مبناي پلان ساختمان و ديوارهاي موجود آنکه املاک را تقسيمبندي ميکنند، عرض نماي پيشين بنا و همچنين ميزان تراکم ساختوساز، صورت خواهد گرفت و اين مقوله، کاملاً فارغ از منظم بودن يا نبودن ابعاد قطعهبندي املاک و شکل حجمي آن خواهد بود.
منطقه شَمبلز[42] در يورک، مرکز سنتايو[43] در کرنوال[44] و محور اصلي مرکز خريد شهر بارنزتاپل واقع در نورثديون (تصوير 2)، مثالهايي از تنوع شديد در بخشهايي از محدودههاي سکونتگاهي به شمار ميروند که دانهبندي پلاکهاي آن بهگونهاي است که بافتي غير يکدست از بافت به هم گرهخورده شهري ايجاد کرده است؛ حجم کلي قطعات املاک ماهيتي نامنظم دارند و همچنين الگوهاي مختلف شکل پلانها، سبک ساختمانها، بافت و رنگ آنها نيز از يک قاعده منظم پيروي نميکند.
چنانچه اين فضاها را با شاهکارهايي چون رويال کرزنت[45] که در سبک جورجيَن بنا شده، ميدان کوئين و سيرکوس شهر بث[46] يا بخشهايي از کرزنت ادينبورو[47] که در قرن هجدهم بهعنوان شهر جديد احداث شد مقايسه کنيم، مشاهده خواهد شد که در اين نمونهها، فضاهاي باز بيشتر با يک الگوي منظم توسعه که از تراکم کمتر، طرحهاي نسبتاً همسان و تنوع نسبتاً کمتري در سبک، رنگ و بافت نيز برخوردار است، وجود دارد.
نماگرايي ميتواند منجر به تغييرات شديد در دانهبندي منظر شهري شده و از اين طريق، ماهيت آن را تغيير دهد؛ براي مثال، چنانچه در مجموعهاي از بناهاي مجاور هم که نماي آنها حفظ شده باشد ولي براي دستيابي به يک پلان باز، تغييراتي نظير حذف ديوارهايي که قطعات نامنظم املاک را از يکديگر جدا کردهاند، در ساختار داخلي لحاظ شود، اين پلاک از منظر شهري بزرگتر از پيش خواهد شد و بهتبع، ماهيت متفاوتي نيز خواهد يافت.
يکي ديگر از ويژگيهاي نماگرايي به اين مسئله بازميگردد که درنتيجه آن، اطلاعات تاريخي نهفته در ساختارهاي پشت نماي تاريخي از دست خواهند رفت. در ادامه، دو مثال از مواردي که متخصصان نوسازي بناهاي تاريخي در شهر بريستول با آن مواجه شدند، ارائه ميشود. مورد اول در خيابان ردکليف[48] رخ داد که متخصص نوسازي بنا در پي حفظ نماي رو به خيابان ردکليف و اعمال تغييرات در فضاي پشت آن بود؛
در طي کار وي متوجه شد که کالبد بنا، بخشي از ديوار قديمي شهر را در خود نهفته دارد. ويژگي تاريخي چنين اثري بر هيچکس پوشيده نيست و ازاينرو وي تصميم گرفت که اين بخش از کالبد را حفظ کرده و با اعمال تغييراتي در طرح خود، آن را به بخشي از برنامه بازسازي بنا افزود. دومين مورد که در خيابان ويکتوريا[49] رخ داد، به اواسط دهه 1980 بازميگردد که مسئول نوسازي بنا در پي حذف کالبد قرونوسطايي بنايي بود که نماي آن متعلق به دوره ويکتوريايي ميشد.
در طول کار روي بنا مشخص شد که کالبد آن داراي اطلاعات ارزنده زيادي در خصوص الگوي خيابان قديمي و الگوي قطعهبندي ابنيه مجاور خيابان تا پيش از جادهسازيهاي دوره ويکتوريايي است. مباحثات زيادي ميان معماري که قصد نوسازي بنا را داشت با مسئولان برنامهريزي شهر درگرفت که منجر به اين شد که تا امروز بنا و کالبد آن به حالتي متروک در جاي خود باقي بماند.
يکي ديگر از ويژگيهاي نماگرايي که کمتر به چشم ميآيد، اين واقعيت است که اين رويکرد بهطور همزمان، در دو مقوله صيانت از مشخصههاي کالبدي منظر شهري (به ميزان ناچيز) و تغييرات عمده در ساختار اقتصادي و اجتماعي محدودههاي شهري، مشارکت دارد. بهبيانديگر، با اين رويکرد ميتوان از نامأنوس شدن و تغيير صحنه تاريخي خيابان و منظر آن جلوگيري کرده و يا در مواردي که نماهاي جديدي منطبق با الگوي تاريخي يا با الهام از آنها ايجاد ميشوند، موجب خلق منظري بر مبناي محيط شکلگيري خود خواهند شد.
بااينحال، در همين زمان ساختارهايي از نوع مسکوني حذف شده و با انواع ديگر کاربري جايگزين ميشود و پيامد آن به شکل جابهجا کردن افرادي خواهد بود که از ديرباز در اين فضاها اقامت دارند و همچنين موجب تغيير ميزان قيمت املاک و نرخ اجاره آن خواهد شد. اين کلام به معناي اين نيست که نماگرايي دليل فرايند تغييرات شهر بوده يا اينکه درنتيجه آن بروز مييابد؛
اما بهطورقطع ارتباط جداييناپذيري با آن دارد. نماگرايي قادر است تا سازوکاري را ايجاد کند که از طريق آن، افرادي که قصد بهسازي و بهرهبرداري از اماکن تاريخي را دارند، با حفظ منظر شهري تا حدودي (هرچند ناچيز)، مقوله حفظ سيماي تاريخي شهر را در نظر بگيرند. از سوي ديگر، اين رويکرد امکان ايجاد تغيير در املاکي را که بهواسطه عواملي چون ابعاد، سبک ساخت يا شکل ظاهري فضاي داخلي پاسخگوي اهداف اقتصادي آنها نيست، با فضاهايي متناسب با نيازهاي اين افراد در اختيارشان قرار ميدهد.
چنانچه اين روند را در ذهن متصور شويم، ميتوان آن را همانند سناريويي به شرح زير در نظر گرفت. يک سرمايهگذار در بخش مسکن، يک بناي نيمه مخروبه از بناهاي رديفي عصر جورجيَنها را که در يک محدوده حفاظتشده و نزديک به مرکز شهر قرار دارد، تملک ميکند. در اين محدوده، فرايند تبديل فضاهاي مسکوني به تجاري-اداري از چندي پيش آغاز شده و هماکنون تعدادي از بناهاي مسکوني به فضاهايي اداري بدل شدهاند.
مطالعات و امکانسنجيهاي صورت گرفته از سوي گروه سرمايهگذار مؤيد اين نکته است که در محدودههاي نزديک به مرکز شهر، نياز قابلتوجهي به فضاهاي اداري با پلان آزاد وجود دارد، اما بهسازي بناهاي موجود براي کاربري تجاري يا تقسيم آن به دفاتر کوچک، تضميني براي بازگشت سرمايه در پي نخواهد داشت. تهيه طرحي مبني بر حفظ نماي تاريخي و تبديل فضاي پشت آن بهصورت کامل به فضايي متناسب با اهداف سرمايهگذار، ميتواند وي را به هدف اصلي خود که دستيابي به حداکثر انتفاع ممکن از فضاست، نزديک کرده و تا حدود کمي نيز اهداف حفاظتي را مدنظر قرار دهد.
طرح سرمايهگذار دال بر نگهداري نما، ميتواند درنتيجه شماري از تغييرات اجتماعي و اقتصادي باشد که در آن محدوده روي ميدهد. فرايند تبديل يک ناحيه مسکوني به جزئي از بخش تجاري شهر، در بسياري از موارد ناگزير است. همچنين، به نظر ميرسد که اتخاذ رويکردي مبني بر حفظ نما و حذف و تغيير کالبد پشت آن در قياس با الزام سرمايهگذار بر حفظ کامل اثر و تغيير کاربري بر مبناي کالبد موجود، ماهيت پايدارتري داشته باشد.
ممکن است که رويکرد حفظ اثر بهطور کامل و طراحي کاربري بر مبناي وضعيت موجود، ريشه در اين انديشه داشته باشد که بناها ميتوانند روزي به کاربري اوليه خود بازگردند، درحاليکه اگر به اين واقعيت بنگريم که اکثر بناهاي اينچنيني تخريب و جايگزين شدهاند، آنگاه ميتوان اين انديشه را نادرست پنداشت.
بسته به شرايط بازار در زمان آمادهسازي بنا براي بهرهبرداري، محدوديتهايي که سرمايهگذار را مجبور به حفظ شرايط و شکل فعلي فضاي داخلي کند، منجر به اين خواهد شد که فضاي اداري ايجادشده از شرايط نسبتاً نامناسبي برخوردار باشد، چراکه ممکن است تا نوع فضاي موردنظر در طرح بهسازي و تغيير کاربري اثر، قابل پيادهسازي نباشد و فضاي جديد قادر به پاسخگويي نيازهاي طرح نباشد.
جايگزين ساختن فضاهاي مسکوني کوچک با فضاهاي مدرن اداري، ميتواند راهگشاي ورود سرمايهگذاري بيشتر در محدوده مذکور باشد که معمولاً با افزايش بالاي قيمت املاک و نرخ اجاره همراه خواهد بود. اقتصاد خردهفروشي محلي ميتواند از طريق کارکنان دفاتر اداري که به اين محدوده کشيده شدهاند، بهطور چشمگيري ارتقا يافته و درنتيجه قدرت خريد افزايش خواهد يافت.
همچنين، ايجاد فضاهاي اداري با پلان آزاد معمولاً موجب افزايش ميزان قطعات توسعه يافته شده و شمار افرادي که در اين فضاها استقرار مييابند نيز افزايش خواهد يافت که درنتيجه، ميزان ترافيک و نياز به پارکينگ خودرو در محل نيز افزايش خواهد يافت که اين امر با هزينههاي اجتماعي نظير ازدحام و آلودگي همراه خواهد بود.
با ذکر يک نمونه واقعي از فرايند فوق، سازوکار رخ داده قابلدرک خواهد شد؛ محدوده بليثوود هيل[50] در شهر گلاسکو که در حدفاصل مجموعهاي از خانههاي رديفي اواخر دوره جورجيَنها (همجوار با بخشي از شهر که در اوايل قرن نوزدهم ميلادي شکل گرفته بودند) و محدوده متعلق به جريان دومين دوره نوسازي شهري گلاسکو، واقع بود مثال مناسبي براي انتقال اين منظور است. طي دهه 90 ميلادي قرن بيستم، بسياري از خانههاي مسکوني با کاربريهاي کاملاً تجاري جايگزين شدند.
بيش از دهها پروژه حفظ نما در اواخر سال 1990 به مرحله اجرا درآمد که در پي ايجاد فضاهايي اداري در پشت اين نماها بودند. يکي از نتايجي که ميتوان از اين مثال گرفت، به اين واقعيت بازميگردد که نماگرايي ميتواند موجب تسريع و تسهيل فرايند تبديل فضاهاي مسکوني به اداري شده و درنتيجه، تأثير کلاني روي ساختار اقتصادي و اجتماعي اين محدوده گلاسکو گذاشته است؛ درعينحال، اين راهحل تا حدودي اهداف حفاظتي را نيز مدنظر قرار داده و بهصورت همزمان، اجازه حذف بقاياي بهجاي مانده از نظام اقتصادي و اجتماعي گذشته را ميدهد.
درحاليکه ويژگي فوقالذکر به معمولترين تظاهر خارجي نماگرايي مرتبط ميشود، ميتوان نمونههاي مشابه و خاص آن را با اشکال ديگري از رويکردهاي بازسازي يافت و اين بحث را مطرح ساخت که آنها نيز در اصل، صوري از نماگرايي به شمار ميروند. حداقل بايد پذيرفت که اين رويکردها و نماگرايي از يک منشأ سرچشمه ميگيرند؛
براي مثال، چه نام ديگري ميتوان براي طراحي و تغيير کامل فضاي داخلي يک بناي آزاد نظير يک کليسا يا تجارتخانه متروک، بهجز نماگرايي انتخاب کرد؟
تجارتخانه بوش[51] در اسکله شهر بريستول که درواقع از 3 سمت داراي نماي آزاد بود، مثال مناسبي براي بيان اين مقصود به شمار ميرود. در اين بنا، سه ديوار خارجي و ديوار جداکننده حفظ شدند، اما سقف و فضاي داخلي بهطور کامل از نو طراحي شد تا يک مجموعه هنري جذاب ايجاد شود. تفاوت ماهوي ميان فضاي داخلي و خارجي که ازجمله خصايص طرحهاي نماگرايانه محسوب ميشود، در زمينه شکل و عملکرد بنا مشهود است.
اگرچه شکل اصلي ساختمان در نگاه از فاصله نزديک و از تراز خيابان، همانند وضعيت اوليه آن به نظر ميرسيد اما چنانچه از فاصلهاي دورتر به آن نگاه کنيد، بهواسطه طراحي جديد پوشش بام در راستاي تغييرات صورت گرفته در ساختمان، نماي آن تأثير شديداً نامطلوبي روي منظر تاريخي محدوده برجاي گذاشته بود. همچنين، تغييرات افراطي صورت گرفته در فضاي داخلي که لازمه ايجاد مرکز هنري بود، منجر به تغييرات اقتصادي و اجتماعي بعدي در بندر شهر بريستول شد.
البته بنا به ادعاي طراحان، ممکن بود که تغييرات خفيفتر در فضاي داخلي با محدوديتهايي به لحاظ جلب مخاطب همراه بوده و به رشد کاربريهاي فرهنگي و تفريحي در محدوده اسکله کمکي نميکرد؛ براي مثال، اگر يک راهکار ملايمتر اتخاذ ميشد و طرح تغيير کاربري به فضاي اداري بر مبناي چيدمان اوليه فضا صورت ميپذيرفت تا پاسخ به نياز بخش مرکزي شهر به فضاي اداري را پاسخ گويد، آنگاه روند ماجرا نسبتاً تغيير کرده و منجر به تفاوتهايي اساسي در تغييرات اقتصادي و اجتماعي محدوده ميشد.
نظير مثالهاي قبلي که در زمينه اقدام براي حفظ نماي موجود ارائه شد و همچنين روند ساخت نمايي مشابه با الگوهاي تاريخي يا الهام گرفتن از بدنههاي تاريخي در طراحي نماي جديد، بايد به خاطر داشت که تغييرات و بازسازي فضاي داخلي نيز موجب ايجاد شرايط انعطافپذيرتر و مساعدتري براي تغييرات کلان اجتماعي و اقتصادي ميشود.
طراحي ساختمان کليساها معمولاً بهگونهاي است که تغيير کاربري يا کالبدي در آن بهراحتي ميسر نميشود. شکل صليبي بسياري از کليساهاي متروک انگليکان[52]، مانعي اساسي به لحاظ ساختاري و زيباييشناسي بر سر راه هرگونه تغيير به شمار ميروند. شکل ساده نمازخانههاي نانکانفورميستها[53] (دگرانديشان) باعث ميشود تا مداخلات کلان (شديد) داخلي و بازسازي بهصورت راحتتري امکانپذير شود.
با همه اين تفاسير، هرگونه ايده و طرح دال بر تغيير کاربري کليسا منجر به جداسازي شديد فضاي داخلي از خارجي خواهد بود. ساختمان کليساها نقش بسيار مهمي را بهعنوان يک شناسه شهري و نشانههايي در دل منظر شهري ايفا ميکنند و حامل پيامي بسيار پرمعنا هستند. در صورت متروک شدن کليساها و تغيير کاربري، تثبيت نماي خارجي آنها کمک ميکند تا کماکان نقش خود بهعنوان يک شناسه شهري را ايفا کنند.
هرگونه تغيير ميتواند تبعات نامناسبي را ازلحاظ نشانهشناسي در پي داشته باشد. شکل بيروني و ظاهري کليسا، نمادي قدرتمند از تصوير داخلي و کاربري بنا محسوب ميشود. درواقع، کليساها تصوير قدرتمندي از چرخه حيات انسان ايجاد کرده و فراتر از آن، ارتباط ميان شکل کالبدي داخل و خارج بنا و همچنين فعاليتهايي که در دل آن جاي ميگيرند، بسيار قدرتمند است. نشانهشناسي و مسائل مربوط بدان که در معماري کليسا نهفته است، نقش بسيار مهمي در کمک به مردم در شناخت و درک فضاي مصنوع پيرامون خود دارد.
اگرچه اعمال تغييرات در يک کليساي متروک ميتواند به آن حيات دوبارهاي ببخشد، اما اعمال تغييرات شديد براي مناسب ساختن فضاي داخلي آن با کاربري موردنظر که موجب جدا شدن فضاي داخلي از فضاي خارجي ميشود، ممکن است که براي بسياري از افراد ناخوشايند بوده و موجب تحتالشعاع قرار گرفتن پيام نهفته در بنا و اشارات آن شود.
ازلحاظ مفهومي، ضروري است تا ميان کليسايي که فضاي داخلي آن دستخوش تغيير شده است، با يک پروژه که نماي موجود را حفظ کرده و مشاهده آن از خيابان تداعيکننده مجموعهاي از خانههاي رديفي است اما در دل آن يک فضاي اداري با پلاني آزاد وجود دارد، تمايز قائل شد.
پيامي که نماي اثر به مخاطب منتقل ميکند، هيچ ارتباطي با کاربري و شکل داخلي آن ندارد؛ همچنين، همانند ديگر اشکال نماگرايي، ايجاد تغييرات داخلي در يک کليساي بلااستفاده، به شکل مشخصي موجب ايجاد فرايند تغييرات اجتماعي و اقتصادي در محدوده خواهد شد. واقعيت اين است که تغييري ساده در کاربري يک بنا، با ايجاد نشانهاي از فرايند صورت گرفته همراه خواهد بود؛
اما اعمال تغييرات شديد کالبدي در فضاي داخلي داراي علائم ارتباطي شديدتر و باثباتتري خواهد بود. بهعلاوه، يکي از جنبههاي نماگرايي که پيشتر در اين فصل بدان اشاره شد، اين واقعيت است که در صورت حذف همه بخشهاي کالبدي پشتنما، امکان از ميان رفتن اطلاعات مهمي در خصوص اثر وجود دارد. چنانچه فضاي داخلي يک کليسا بهطور کامل تخريب و بازسازي شود، چنين پيامدي براي آن نيز به وقوع خواهد پيوست.
طراحي بر مبناي الگوهاي تاريخي و سنتي که توسط شمار زيادي از معماران بنام نظير آندرا پالاديو[54] و کريستوفر رن[55] مورداستفاده قرار گرفته و بعضاً بهصورت جايگزين کردن يا پنهان ساختن نماي يک بناي موجود در پشت نمايي ديگر بروز مييافت، به اعتقاد نگارنده بايد در حوزه نماگرايي بررسي شود؛
براي مثال، کريستوفر رن در همپتون کورت[56] يک نماي کلاسيک را در مقابل بناي مخروبه قرونوسطايي الحاق کرد و پالاديو نيز در مرکز شهر ويچنزا[57]، با قرار دادن يک رواق (کلوناد[58]) در نماي پيشين يک تالار قرونوسطايي که متعلق به قرن پانزدهم بود و امروزه با نام باسيليکاي پالاديانو شناخته ميشود، شکل ديگري از نماگرايي را ارائه کرد.
مثالهاي زياد ديگري از تغيير نماي ساختمان را ميتوان در شهرهاي بريتانيا و در دورههاي مختلف رصد کرد و بهطور خاص، اين پديده در دوره جورجيَنها رواج بيشتري يافت. پيشتر و در اين فصل، دو نمونه از اين فرايند را که به شهر بريستول مربوط ميشد، معرفي کرديم.
در ميدان کوئين، نماي دو خانه قرن هجدهمي تنها پس از گذشت يک قرن با سبک ديگري مجدداً ساخته شد و در دوره ويکتورين، نماي بناهايي که به سبک قرونوسطايي بنا نهاده شده بودند، بهطور کامل بر مبناي سبک احياي معماري بيزانس (روم شرقي) که در شهر بريستول رواج داشت (با عنوان بريستول بيزانتين[59] شناخته ميشود)، بازسازي شدند (تصوير 4).
بعضاً در برخي از کتابهاي تاريخي نيز مشاهده ميشود که محدوديتي براي افزودن يک نماي جديد به ساختمان قديمي در نظر گرفته نشده است. گريگوري جان آشورث[60] در کتاب خود با عنوان «برنامهريزي براي ميراث فرهنگي: حفاظت بهمثابه ابزاري براي مديريت تغييرات شهري» از شهر ياکيما[61] که در شرق واشينگتن قرار دارد بهعنوان يک نمونه عجيبوغريب ياد ميکند؛ در اين شهر، بر اساس نماهاي فانتزي محبوبي که مردم از شهرهاي وسترن در ذهن دارند، نماي يک تجارتخانه قديمي که به مرکز خريد تغيير کاربري يافته بود، بهطور کامل مورد طراحي و اجراي مجدد قرار گرفت[62].
ساخت نمايي جديد براي يک بنا، برخي از ويژگيهاي ديگر اشکال نماگرايي را منعکس ميکند. جدايي مفهومي ميان فضاي داخل و خارج يک بنا همانند آنچه در اشکال ديگر نماگرايي نظير حفظ نما يا ساخت المثناي آن بروز مييافت، رخ خواهد داد.
همچنين، پيامهايي که به عابران خيابان و ناظرين بنا از خارج آن منتقل ميشود، با واقعيت فاصله دارد. احساسي که به مخاطب پس از مشاهده نمايي با ظاهر غرب وحشي دست ميدهد، وي را متوقع ميسازد که پس از ورود به بنا با يکي از سالنهاي اين دوره مواجه شود، درحاليکه در نمونه جعلي شهر ياکيما، مخاطب پس از ورود به بنا با فضايي فروشگاهي متعلق به قرن بيستم مواجه خواهد شد.
در خصوص مثال ديگري که از شهر بريستول و بناي قرونوسطايي آن آورده شد نيز بايد اذعان داشت که نماهاي قرن نوزدهمي نميتوانند هيچگونه اشارهاي به شکل و تاريخ بنايي متعلق به سدههاي پيشتر که در پشت خود دارند، داشته باشند. درحاليکه ساخت نمايي جديد براي بنا از برخي لحاظ کاملاً متضاد با رويکردهايي دال بر حفظ نما يا بازسازي عيني آن به نظر ميرسد، به اين معنا که اين روند نيز بهجاي حفظ وضع موجود در پي تغيير منظر خيابان است، ميتوان پذيرفت که براي ارتقاء وضعيت ظاهري يک بنا در ارتباط با محيط قرارگيري آن، استفاده از رويکردي چون ساخت نمايي جديد قابلقبول باشد. ارتقاء ماهوي منظر شهري، بهعنوان هدف مشترک هر دو رويکرد محسوب ميشود.
در معماري، سبک پستمدرنيسم (پسانوگرايي) منجر بهنوعي احياي تاريخي شد که در ساخت بسياري از بناهاي آن، از سبکهاي تاريخي الهام گرفته ميشد. تلاشهاي نخستين براي احياي معماري کلاسيک شامل الحاق يک فرم سنتوري به نما و ستونهاي رنگين بود. شرکت تري فارل[63] در سال 1986 يک مجموعه اداري را در کويين استريت لندن طراحي و اجرا کرد، بهگونهاي که بيان آرت دکو[64] به همان سبک که در آسمانخراشهاي بزرگ نيويورک بهچشم ميآمد، بازتاب قدرتمندي در آن داشت.
طراحي جزئيات نما نشانههايي از تأثير معمار اطريشي، اتو واگنر[65] (1841-1918) را در خود نشان ميداد. بااينحال، از جزئيات نما بهوضوح ميتوان فهميد که صفحات خارجي بخشي از سازه نيستند بلکه بدان الصاق شدهاند و از اين لحاظ، بنا عاري از هرگونه تکلف است. فضاي داخلي ساختمان ازلحاظ پلان و ارتباطات فضايي ماهيتي ساده و سرراست دارد.
در سال 1987، شرکت چپمن تيلر و همکاران[66] طرحي را براي ساخت يک مرکز خريد پيشنهاد دادند که به شکل يک ويلاي بزرگ بود که در سبک پالاديانيسم[67] طراحي شده بود. جايگاه نماگرايي در مکتب پست مدرنيسم در فصل بعد مورد بحث قرار خواهد گرفت، اما در اين فصل ميتوان مقايسه روشني ميان روشهاي مختلف نماگرايي نظير حفظ نما، ساخت نما بهصورت نعل به نعل از روي الگوي قبلي يا الهام گرفتن از سبکهاي قديمي يا تقليد از روي آنها و برخي از اشکال معماري پست مدرن انجام داد؛
در حالت نخست، براي رفع مشکل نما بر گذشته تکيه شده است و در حالت دوم، فقدان يکپارچگي مفهومي ازلحاظ سبک و شکل ميان داخل و خارج بنا موضوعيت پيدا ميکند.
چنانچه اشکال مختلف بازسازي مجدد منظر شهري را که اساساً نمونهاي از نماگرايي محسوب ميشوند و در ادامه ويژگيهاي خاص آنها را بررسي خواهيم کرد را در نظر داشته باشيد، ميتوان ديدگاه مناسبي در خصوص انواع فرايندهايي که بهنوعي با نماگرايي مرتبط ميشوند، پيدا کرد.
در مرحله نخست، بعد حفاظتي مسئله موردتوجه قرار ميگيرد. معمولاً مقوله نماگرايي تا ميزان بسيار بالايي به اين فرايند مرتبط ميشود و تظاهرات متنوع نماگرايي، مفاهيم زيادي را برحسب دستيابي به اهداف حفاظت شهري مطرح ميسازند (به بخش 6 با عنوان نماگرايي و حفاظت شهري مراجعه شود).
از اوايل دهه 1970، يکي از دغدغههاي اصلي مقوله حفاظت شهري در بريتانيا به حفظ و ارتقاء ويژگي و ظاهر عناصر شاخص فضاهاي مصنوع که ازلحاظ تاريخي و معماري داراي ارزشهاي بالايي بودند، باز ميگشت و در همين راستا تلاش ميشد تا طي فرايند تغييرات شهر، تمهيدات لازم براي تداوم حيات اين عناصر در نظر گرفته شود. اين عناصر ارزشمند شامل تمامي بخشهايي که بهنوعي منظر شهري محسوب ميشوند، مجموعههاي تاريخي، تک بناها و بخشهايي از بناهاي تاريخي ميشد.
نماهاي اين ساختمانها ميتوانند داراي ارزشها و کيفيات زيبايي شناسانه ذاتي بوده يا داراي نوعي پيوستگي تاريخي باشند که آنها را فارغ از ساير بخشهاي کالبدي اثر که نما به آن الحاق شده است، شايسته نگهداري ميکند. همچنين، در طي آمادهسازي بنا براي استفاده مجدد ممکن است اينگونه احساس شود که ويژگي يک محدوده تاريخي ميتواند از طريق بناهاي جديدي که داراي نمايي منطبق با الگوي تاريخي هستند يا نماهايي که با الهام از سبکهاي تاريخي طراحي شدهاند، به بهترين شکل حفظ شده يا ارتقاء يابند.
طرح اين پرسش که در پشت اين نماها چه روي ميدهد، مباحث گستردهاي را در زمينه حفاظت مطرح ميسازد؛ بنابراين، الگويابي و استفاده مجدد از فضاهاي داخلي بناهاي تاريخي متروک حائز اهميت فراواني است. ممکن است که وجود چنين بناهايي براي حفظ ظاهر و هويت يک محدوده ضروري باشد و طراحي فضاي داخلي آن و ايجاد تغييرات براي اعطاي کاربري، تنها بهمنزله ابزاري براي اطمينان از حفظ و بقاي بنا در نظر گرفته شود. درنهايت، استفاده از عناصر ويژه سبکي که در طراحي بناهاي پستمدرن مشاهده ميشود، تلاشي براي دستيابي به يک رويکرد توسعه زمينه گرا درون مناظر شهري تاريخي محسوب ميشود.
همچنين نبايد فراموش کرد که نماگرايي دربردارنده فلسفه معماري نيز هست؛ براي مثال، مقوله نماگرايي را در معماري پست مدرن در نظر بگيريد که معمار بريتانيايي جان اوترام[68] آن را نوعي بيان تصويري معرفي ميکند که تأليف مجدد معماري محسوب شده و خود فينفسه معماري نيست[69]. بهعلاوه، ميتوان هنر ايجاد مصالحه از طريق معماري (ميان مداخلات نوگرايانه و بافتهاي تاريخي) را در نظر داشت که طي آن، حفظ يا ساخت نماي المثني بهعنوان بخشي از طرحهاي بازسازي شهر بر مبناي الگوي تاريخي، موردتوجه قرار گيرد.
در برخي موارد، ايجاد ارتباطي موفق ميان يک بناي جديد با يک نماي تاريخي موجب بروز چالش معمارانه بزرگي خواهد شد. اين مسئله بهويژه هنگاميکه نماي بنا بهجاي قرارگيري در مجموعهاي از خانههاي رديفي، در معرض ديد عموم قرار داشته باشد خود را نشان خواهد داد. بهعلاوه، نماگرايي را ميتوان بهعنوان سنت معمارانهاي که بر مبناي احترام به قدمت آثار در بسياري از دورههاي تاريخي مورداستفاده بوده است، در نظر گرفته شود که طي آن نماي بناها تغيير کرده يا براي اثر، نمايي جديد بر اساس سبکي جديد طراحي کرده باشند.
منظر شهري نيز مقوله ديگري است که به شکل جداييناپذيري با نماگرايي مرتبط ميشود. نماهاي ساختمانها مشارکتي جدي در ايجاد چشماندازهاي مناسب از مناظر شهري دارند. اين نماهاي شهري، عناصري حياتي براي ايجاد حس مکان و کيفيات کالبدي – فضايي که موجب هويتبخشي به محدودههاي شهري ميشوند، هستند.
تصميمگيري در خصوص مسائلي چون حفظ، ساخت مجدد، ساخت نما مشابه با الگوي تاريخي يا تعويض آن و ماهيت بازسازي فضايي کالبد پشت نما، اهميتي اساسي ازلحاظ کيفيت منظر شهري دارد. معمولاً نماگرايي را در ارتباط با مناظر تاريخي شهري ميشناسند اما بايد اذعان داشت که اين مفهوم بهتمامي اشکال مختلف شهري مرتبط خواهد بود؛ براي مثال، نماگرايي نهفته در معماري پست مدرن، ميتواند به يک ميزان به مناظر شهري معاصر و تاريخي مرتبط شود.
تا بدين جا تلاش شد تا تظاهر نماگرايي در قالب فصل مشترک ميان فرايند حفاظت شهري و فلسفههاي مربوط به منظر شهري و معماري نشان داده شود؛ درنهايت، نماگرايي را بايد در زمينه فرايند ديگري که آشورث آن را تحت عنوان برنامهريزي براي ميراث فرهنگي معرفي ميکند، بازشناسي کرد[70]. در اصل، برنامهريزي براي ميراث فرهنگي، برآيند و ترکيبي از 3 زمينه فکري زير است:
- حفاظت و معرفي بناهاي موجود، آثار، يادمانها و فضاهاي مرتبط با گذشته؛
- صنعت معاصر که از اين منابع تاريخي براي پاسخگويي به نيازهاي جديد استفاده ميکند؛
- برنامهريزي مداخلات براي احياء و باززندهسازي اجتماع و اقتصاد محلي.
در يک چشمانداز مناسب براي برنامهريزي ميراث فرهنگي، همه ملاحظات حفاظتي بهعنوان پيامدي اقتصادي از مجموعه گزينههاي پيش رو در خصوص آنچه درخور نيازهاي امروزي است، در نظر گرفته ميشود[71]؛ بنابراين، اين فرايند بهجاي عرضه، بر مبناي تقاضا شکل ميگيرد. فرايند حفظ يک نماي تاريخي يا ساخت نمونه المثناي آن را ميتوان بهعنوان راهکاري براي مرتفع ساختن نيازهاي حال حاضر در خصوص دو مقوله حفظ ظاهر مکان تاريخي براي فعاليتهاي حياتي و همچنين فراهم ساختن استانداردهاي موردنياز براي فضاي زيستي بهروز و مدرن در نظر گرفت.
بهعلاوه، ميتوان نماگرايي را بهعنوان سازوکار بهرهبرداري ترکيبي از ميراث فرهنگي (به شکل نماهاي تاريخي يا پوستههاي ساختمانهاي کهن) و معاصرسازي فضاها براي احياي ساختار اقتصادي و اجتماعي در مقياسي محلي دانست.
بهناچار، اين فصل تنها آغازگر نقطه شروعي بر پاسخ به پرسش مطرح شده در اول فصل “مقصود از نماگرايي چيست؟” بوده و فصلهاي بعدي در پي اين است که معناي اين مفهوم را به شکلي عميقتر با مخاطب در ميان گذارد.
[1] - اين نقطهنظر توسط دي.تي.مارتين (D.T.Martin) از اعضاي دپارتمان برنامهريزي شهري گلاسکو و طي نامهاي به تاريخ 25 نوامبر سال 1991 اعلام شده است.
[2] – Warehouses؛ در ايران ميتوان آن را با کاروانسراهاي درونشهري مقايسه کرد (مترجم).
[3] – Art Nouveau
[4] – James Stirling
[5] - نقطهنظر جيمز استرلينگ در پاسخ به پرسشي بود که من در سال 1991 از وي پرسيدم.
[6] – Helsinki
[7] – Bruges
[8] – Salerno
[9] - Kansas City
[10] – Salt Lake City
[11] – Charleston
[12] – Oregon
[13] – Royal Western Hotel
[14] - Isambard Kingdom Brunel؛ مهندس سازه و مکانيک بريتانيايي
[15] – Richard Shackleton Pope؛ معمار و طراح بريتانيايي
[16] - Glasgow City
[17] - Gordon Street
[18] - Union Street
[19] - John Honeyman
[20] - Ca’D’Oro؛ بنايي قرن پانزدهمي در ونيز به معناي خانه طلايي که اين نام را بهواسطه تلون خارجي خود دريافت کرده است.
[21] - Palazzo Santa Sofia
[22] - Georgian
[23] - Brunswick Square
[24] – Barnstaple
[25] – North Devon
[26] – Joy Street
[27] – Bath Stone
[28] – Pritchard Street
[29] – The Grove
[30] – Quinlan Terry
[31] – High-Tech
[32] – Richmond
[33] – Surrey
[34] – Thames
[35] – The Taller de Arquitectura
[36] – Ricardo Bofill
[37] – Marne-la-Vallée
[38] – St Quentin-en-Yvelines
[39] – Crescents؛ کرزنت فضاي معماري هلالي شکلي است که مجاورت مجموعهاي از خانههاي رديفي بهصورت کمان در يک سمت، منجر به شکلگيري چنين فضايي ميشود.
[40] – The Roman circus؛ فضاهاي عمومي باز در معماري رومي که براي مناسبتهاي خاص مورداستفاده قرار ميگرفت. اين فضاها به لحاظ کاربري و طراحي کاملاً متنوع هستند (مترجم).
[41] – Piazzas؛ ميادين شهري در روم باستان که در مرکز شهر تاريخي و با هدف گردهم آيي عمومي احداث ميشد. اغلب ميادين با معماري شهري نظير بازار، مراکز تفريحي، فضاي سياسي يا مذهبي محصور ميشوند؛ بعضاً در ميان ميادين آبنما نيز احداث ميشود.
[42] – Shambles
[43] – St Ives
[44] – Cornwall
[45] – Royal Crescent
[46] – Circus and Queen Square in Bath
[47] – Edinburgh
[48] – Redcliffe Street
[49] - Victoria Street
[50] – Blythswood Hill
[51] – The Bush Warehouse
[52] – Anglican؛ شاخهاي از مسيحيت با مرجعيت کليساي انگليس است. انگليکانيسم خود فرقهاي مجزا و مستقل در مسيحيت است و جزء هيچيک از فرقههاي ديگر مسيحيت نظير کاتوليک، پروتستان و ارتدکس نيست.
[53] – Nonconformist؛ شعبهاي از پروتستانتيسم.
[54] – Andrea Palladio
[55] – Christopher Wren
[56] – Hampton Court
[57] – Vicenza
[58] – Colonnade
[59] – Bristol Byzantine style
[60] – G.J.Ashworth
[61] – Yakima
[62] - آشورث (1991) در کتاب برنامهريزي براي ميراث، صفحه 140.
[63] – The Terry Farrell Partnership
[64] – Art Deco
[65] – Otto Wagner
[66] – Chapman Taylor and Partners
[67] – Palladian
[68] - John Outram
[69] - جي. گلنسي (J.Glancey) به نقل از جان اوترام (1989) صفحه 188.
[70] – Ashworth-1991
[71] - اين نقطهنظر توسط دکتر آشورث (Dr G.J.Ashworth) از دانشگاه گرونينگن طي نامهاي به تاريخ 27 اکتبر 1992 به نويسنده اعلام شد.