برگرفته از کتاب (Facadism) یا «نماگرایی» نوشته جاناتان ریچاردز (Jonathan Richards)؛ فصل دوم

ترجمه از سعید محمودکلایه و حمید محمودکلایه

هيچ‌گونه توافق جهاني بر سر آنچه نماگرايي (Facadism) خوانده مي‌‏شود وجود ندارد و اين مسئله باعث بروز مشکلات عمده‌‏اي براي دستيابي به شناخت لازم از موضوع مي‏شود. معمول‏ترين استفاده از اين واژه در شرايطي است که نماي تاريخي يک بنا حفظ شده يا نمايي منطبق با الگوي تاريخي از نو ساخته شود و درعين‌حال، بناي جديدي در پشت اين نما احداث شود.

ازجمله موارد خاص بايد به مواقعي اشاره کرد که نماي ساختمان‌هاي جديد به‏صورت نعل به نعل از روي يک نماي خاص ديگر ساخته نمي‏شود، بلکه در طراحي آن با در نظر داشتن زمينه قرارگيري بنا، تغييراتي را در يک سبک خاص لحاظ کرده و آن را پياده‏سازي مي‏کنند.

بااين‌حال، من با اين بحث مواجه شدم که ايجاد تمايز ميان نماگرايي (رويکردي در ساخت بناهاي جديد که نماي اصلي به‏عنوان جزئي از يک منظر تاريخي شهري طراحي شده باشد و الزاماً معرف ساختار بناي پشت خود نباشد) و حفظ نما (فلسفه‌‏اي که در آن نماي موجود با ساخت بنايي در پشت آن مجدداً مورداستفاده قرار مي‏گيرد)، امري ضروري است[1].

من دريافتم که در اصل هردو رويکرد مثال‏هايي از نماگرايي محسوب شده و همچنين به اين نکته پي بردم که اگر ديدگاهي کلان در خصوص موضوع اتخاذ شود، اشکال ديگري از روند توسعه بناهاي تاريخي وجود خواهند داشت که ازجمله مظاهر نماگرايي به شمار مي‏روند؛ براي مثال، هنگام مواجهه با بناهايي با 4 نماي آزاد (فاقد واحد همسايه) يا بناهايي که بيش از يک نماي اصلي داشته باشند، تمامي ساختارهاي داخلي و طراحي کامل اين فضاها به‏صورت مجدد، به‏واسطه پوسته خارجي بنا متوقف مي‏شود؛

در چنين شرايطي، مطلب پيش‏گفته صدق پيدا خواهد کرد. آن دسته از عناصري که به لحاظ منظر شهري شاخص بوده و کماکان برجاي مانده‏اند، نظير کليساهاي تاريخي و انبارهاي تاريخي يا تجارتخانه‏ها[2]، معمولاً جهت بقاي کالبدي و کاربردي خود مجبور شدند تا به تغييراتي داخلي (هرچند ناچيز) تن در دهند.

درحالي‌که در کشور انگلستان، بيشتر مباحثات مطرح‌شده در خصوص نماگرايي پيرامون مقوله تبعات اين مفهوم براي فرايند حفاظت از بناهاي تاريخي متمرکز مي‏شود، اما از يک نظر‌گاه کلان‏تر مي‏توان اين مبحث را مطرح ساخت که تظاهر نماگرايي تنها در بناهاي تاريخي و سبک‌هاي مربوط به آن محدود نشده و مي‏تواند بناها و مناظر شهري هر سبک و هر دوره را نيز شامل شود؛

براي مثال، مي‏توان مفهوم نماگرايي را در نمونه‏‌هاي اوليه معماري پست‌مدرنيسم بريتانيا (طي دهه 1970 ميلادي) مشاهده کرد؛ بناهايي که به اين سبک ساخته مي‏شدند، معمولاً داراي روکشي از نماهايي به سبک‌هاي کلاسيک يا گوتيک بودند يا از موتيف‏هاي سبک آر-نوو[3] بهره مي‏بردند. درواقع، اين نماها يا موتيف‏ها، نه به معماري داخلي اثر مرتبط مي‏شدند و نه با منظر شهري پيراموني خود ارتباطي داشتند. با نگاهي به اين نمونه‏ها، مي‏توان ايجاد نماي تزئيني خارجي را به‏منزله تلاش طراحان براي فراخواندن گذشته و به‏منظور رفع مشکل بناهاي جديد در جلب‌توجه بصري مخاطب و پذيرش از سوي جامعه دانست.

مفهوم نماگرایی

جيمز استرلينگ[4]، معمار انگليسي، بر اين باور بود که نماگرايي نمادي از «انديشه سازش‏کارانه در بريتانيا»[5] محسوب مي‏شود. بااين‌حال، اين مسئله را نمي‏توان تنها به‏عنوان يک پديده بريتانيايي دانست. از طريق اين رويکرد، بناهاي تاريخي و مناظر شهري فراواني در سراسر اروپا به‏عنوان الگوي ساخت مورد استناد قرار گفتند.

ساختمان شهرداري هلسينکي[6] مثال بسيار خوبي از اين مقوله محسوب مي‏شود و البته مثال‏هاي زيادي از نماگرايي را مي‏توان به‏صورت پراکنده در شهرهايي چون بروژ[7]، سالرنو[8] و پاريس مشاهده کرد. همچنين، اين مفهوم به شکل گسترده‏اي در بسياري از شهرهاي آمريکايي، خود را با برنامه‌‏هاي توسعه تطبيق داده و به‏ويژه رويکردي دال بر حفظ نما و ساخت بنايي جديد در پشت آن، در اين کشور مرسوم شد.

در بسياري از طرح‏هاي بازتوسعه فضاهاي اداري، از اين رويکرد استفاده شده و در بسياري از شهرهاي آمريکا نظير واشينگتن دي‏سي، نيويورک، بوستون و فيلادلفيا، اين فضاها در پشت نماي بناهاي تاريخي جاي گرفتند. اين اتفاق در شهرهاي کوچک‌تري چون کمبريج، کانزاس سيتي[9]، سالت ليک سيتي[10] و پرتلند نيز تکرار شد. نماهاي تاريخي در شهرهايي چون دالاس، بروکلين و سالت ليک سيتي به نماي فروشگاه‏‌هاي جديدي اختصاص يافت که در فضاي پشت نماي تاريخي، جايگزين حجم تاريخي بنا مي‏شدند.

در شهرهاي چارلستون[11]، کانزاس سيتي، اورگون[12]، پرتلند و کاروليناي جنوبي، از نماي بناهاي تاريخي براي پوشش پارکينگ‏‌هاي اختصاصي و عمومي استفاده شد. در آمريکا نيز همانند بريتانيا، مفهوم نماگرايي به بحث گذاشته شد؛ براي مثال در سال 1985، پس از فشارها و رايزني‏‌هاي صورت گرفته از سوي بنياد ميراث معماري سان‏فرانسيسکو، مديران شهري مجبور شدند که تغييراتي در برنامه‏ريزي صورت گرفته خود مبني بر حفظ 250 بناي تاريخي به‏طور کامل و 180 بناي تاريخي به همراه حريم و بستر قرارگيري آن‌ها را لحاظ کنند.

اين بخشي از مقابله‏هاي صورت گرفته با پيشنهاد‌هايي بود که بر استفاده از رويکرد نماگرايي تأکيد داشتند و ظاهراً رويکرد غيرقابل قبولي براي حفاظت از ميراث معماري به شمار مي‏رفت.

در نگاه اول، ممکن است که نماگرايي را يک مفهوم خالص پست‌مدرن انگاشت؛ مفهومي که خود را به‏‌عنوان نشانه‏‌اي از واکنش به جزم‏انديشي نوگرايان و يک بازتاب مصالحه آميز نسبت به دو مقوله روح جديد شهرسازي و نياز مداوم فضاهاي شهري به انطباق خود با تغييرات، نشان مي‏دهد. بااين‌حال، اين‏گونه ديدگاه نگاهي محدود به موضوع دارد و يکي از مسائل مورد مناقشه در اين کتاب به شمار مي‌‏رود. البته بسياري از مصاديق نماگرايي، ماهيتي پست‌‏مدرن دارند، اما به اعتقاد نگارنده اين موضوع ريشه‌‏هاي عميقي در گذشته و تاريخ دارد.

من مطالعات خود را در خصوص مفهوم نماگرايي، بر اساس طيف متنوعي از عقايد مختلف آغاز کردم و به يک نظر‌گاه ثابت در خصوص معناي اين واژه دست يافتم که اميدوارم در طول فصل، به مخاطب انتقال دهم. مسائلي که در اين مرحله مطرح مي‏شوند، موجب ايجاد ديد مناسبي نسبت به مطالب فصول بعدي که تحليل‏‌هاي نقادانه‌‏تري را نسبت به مفهوم نماگرايي ارائه مي‏کنند، ايجاد خواهد کرد.

در اين فصل آغازين بر آنيم تا تصويري از اشکال متنوع بازسازي عيني مناظر تاريخي شهري که جنبه‏‌هايي از نماگرايي محسوب مي‏شوند براي مخاطب ايجاد کرده و مشخص سازيم که در ميان سيستم‌‏هاي متنوع شهر، کدام‌يک به نماگرايي مربوط مي‏شود.

در آغاز، رويکردهاي توسعه يا بازتوسعه که معمولاً به‏عنوان مصاديقي از نماگرايي شناخته مي‏شوند، مورد شناسايي قرار مي‏گيرد. اين تظاهرات خارجي نماگرايي، ويژگي‌هاي مشترک زيادي از آن را نشان مي‏دهند و از طريق برجسته‏سازي اين ويژگي‏ها، کليد اصلي درک بهتر نماگرايي در اختيار خواهد بود. همچنين، با داشتن شناخت نسبت به اين ويژگي‏ها، امکان مقايسه آن با ديگر انواع توسعه که در اصل مي‏توان آن‌ها را نيز به‏عنوان مصاديقي از نماگرايي برشمرد، ميسر خواهد شد.

مي‏توان اذعان داشت که در طي 50 سال گذشته، تقريباً تمام شهرهاي بريتانيا شاهد برپايي سازه‌‏هاي داربستي پيچيده‌‏اي براي حفظ يک نماي زيباي شهري (برخي از اين داربست‏ها به‏واسطه ويژگي‌هاي مهندسي، في‏نفسه نوعي شاهکار محسوب مي‏‌شوند)، در حين تخريب ساير بخش‏هاي بنا که ديگر هيچ‏گاه بازسازي نشدند، در خود بوده‌‏اند.

در بعضي از موارد، اين داربست‏ها باعث بروز مشکلاتي در خيابان مي‏شدند که با تخريب کف‌سازي يا ايجاد مانع بر سر راه تردد عمومي، همراه بود. اين روش به‏عنوان حفظ نما شناخته مي‏شد و يکي از متداول‏ترين اشکال نماگرايي به شمار مي‏رفت. درحالي‌که نما با استفاده از نصب داربست در محل خود نگاه داشته مي‏شد، بنايي جديد در پشت آن ساخته مي‏شد. معمولاً، نما در ترکيب جديد، هيچ‌گونه کارکردي ازلحاظ سازه‌‏اي نداشت.

با توجه به انزجاري که از سوي بسياري از برنامه‏ريزان شهري نسبت به نماگرايي وجود داشت، يک اتفاق که کاملاً جنبه طنز داشت، در معاونت برنامه‏ريزي شهر بريستول رخ داد؛ ماجرا ازاين‌قرار بود که يک مجموعه اداري مدرن در پس نماي عمارت هتل رويال وسترن[13] که توسط آيزامبارد برونل[14] و ريچارد پوپ[15] بين سال‏‌هاي 1837 تا 1839 طراحي و اجرا شده بود، احداث شد.

در سال 1989، يک طرح جالب‌توجه در مرکز تجاري شهر گلاسکو[16] و در تقاطع خيابان گوردون[17] و يونيون[18] و پشت يک نماي تاريخي اجرا شد؛ اين نما که با استفاده از تيرهاي چدني اجرا شده بود، در سال 1872 توسط جان هاني‏من[19] و با الهام گرفتن از يک بناي ونيزي که بنام کا.دي. اورو[20] (در اصل عمارت سانتا صوفيا[21]) معروف بود، ساخته شده بود اين پروژه شامل حذف پوشش بتني بام بود که در دهه 1920، با شيبي دوطرفه به بنا الحاق شده بود و همچنين تلاش شد تا نماي آن به قالب اوليه خود بازگردانده شود.

يک نمونه ديگر در شهر بريستول، پروژه‌‏اي است که تمامي نماهاي يک‌طرف از ميداني متعلق به دوره جورجيَن‌‏ها[22] باقي نگاه داشته شد. اين پروژه که در ميدان برونزويک[23] اجرا شد، مربوط به عمارت سنت‏پل بود که درواقع جزئي از خانه‏‌هاي رديفي محسوب مي‏شد و طي جنگ جهاني دوم به محوطه‏‌اي صنعتي بدل شده بود. طي اين پروژه، اين فضا به يک فضاي اداري بزرگ در پس نمايي آجري تبديل شد.

جوی استریت واقع در بارنزتاپل، دیوون شمالی. یک نمای بازسازی شده در مقابل یک فروشگاه خرده فروشی اجرا شده است.

اين نوع از نماگرايي که اشکال مختلفي از آن مشاهده شده است، در زمان‏‌هايي بروز مي‏يافت که نما به‏واسطه وضعيت نامناسب سازه‌‏اي، در زمان بازسازي فضاي پشت نما قادر به حفظ تعادل يا شرايط ايستايي خود نبود. هنگامي‏که ساير بخش‏‌هاي بنا تخريب مي‏‌شوند، به‌رغم نصب ماهرانه داربست همواره اين احتمال وجود خواهد داشت که نماي تاريخي به‌‏راحتي دچار فروپاشي شود؛

براي مثال، چنانچه اتصال ميان آجرها يا سنگ‏ها تضعيف شود، يا نعل درگاه‌هاي بالاي بازشوها در اثر فرسايش ضعيف شده باشند، آنگاه نما ازلحاظ ساختاري در وضعيت ناپايداري قرار خواهد گرفت. بااين‌حال، چنانچه پيش از شروع تخريب و بازسازي از نامناسب بودن شرايط کالبدي نمايي که قصد حفظ آن را داريم مطمئن باشيم، مي‏توان بنا را بااحتياط بيشتري تخريب کرده و با دقت بالايي بازسازي کرد؛

بنابراين پيش از هرگونه تخريب بقاياي ساختمان، انجام يک تحليل سازه‌‏اي کامل از وضعيت نما از اهميت بسيار بالايي برخوردار خواهد بود. معمولاً، حجم قابل‌ملاحظه‌اي از مصالح اصلي بنا پس از پاک‌سازي يا تعمير، مجدداً قابل‌استفاده خواهند بود. بازار شهر بارنزتاپل[24] واقع در ايالت نورث‏ديوُن[25] مثال مناسبي براي اين موضوع است.

تجارب نماگرایی

در کنج تقاطع خيابان اصلي شهر و خيابان جُي استريت[26] و در طول بازسازي يک راسته تجاري، نماي رو به خيابان فروريخت؛ براي ساخت مجدد اين نما، عمدتاً از آجرها و سنگ‏هاي تراش‌خورده اصلي بنا استفاده شد. در بخش‏هايي از نما، تعويض برخي عناصر جزئي ناگزير بود، اما براي بازسازي اين عناصر نيز از الگوي خود بنا استفاده شد.

چنانچه آسيب‏هاي وارده به مصالح اصلي بنا به حدي باشد که امکان استفاده مجدد از آن‌ها ميسر نباشد (خواه اين آسيب‏ها ناشي از عوامل اقليمي بوده و خواه ناشي از فرايند تخريب باشند) و از سوي ديگر حفظ نماي تاريخي به‏عنوان بخشي از منظر تاريخي خيابان ضرورت داشته باشد، آنگاه بازسازي عيني نماي بنا با استفاده از مصالح جديد مي‏تواند به‏عنوان يک راه‏حل مورد استناد قرار گيرد.

يکي ديگر از مصاديق نماگرايي زماني رخ مي‏دهد که طرح نماي جديد، به‏صورت نعل به نعل منطبق با الگوي نماي قديمي نباشد، بلکه ازلحاظ سبکي، از برخي الگوهاي نماي پيشين تبعيت کرده باشد. در اواخر دهه 1970 و اوايل دهه 1980 ميلادي و در ميدان پرتلند شهر بريستول، تعدادي از خانه‏‌هاي متعلق به دوره جرجيان با جايگزيني مصالح اصلي با سنگ ساختماني موسوم به بث استون[27] به عينه بازسازي شدند.

کمي آن‌سوتر و در خيابان پريچارد[28]، تعدادي ساختمان در اواخر دهه 1980 ساخته شدند که نماي آن‌ها تا حدودي برگرفته از سبک ساختمان‌هاي جرجيان بود که در مجاورت اين خيابان قرار داشت.

ميدان کويين که در مرکز شهر بريستول قرار دارد، بين سال‏هاي 1699 و 1727 ساخته شده و به‏عنوان نخستين و بزرگ‌ترين ميدان قرن هجدهمي اين شهر شناخته مي‏شود. در ضلع جنوب غربي ميدان، دو تجارت‏خانه عصر ويکتوريايي قرار داشت که در اواخر دهه 1970 تخريب شد و با ساختمان‌هاي جديد جايگزين شدند.

در ضلع شرقي اين بناها و در مجاورت بلافصل آن‌ها، 4 ساختمان قرار داشتند که احتمالاً مربوط به اوايل قرن هجدهم مي‏شدند و نماي 2 عدد از آن‌ها در قرن نوزدهم تغيير کرده بود؛ اين ساختمان‏ها درنتيجه تلاش ناموفق براي حفظ نماي اصلي امروزه با بناهايي ديگر جايگزين شده‏اند، چراکه استحکام کافي براي تحمل اقدامات شديد بهسازي را نداشتند.

محدوده تاریخی های‌استریت در بارنزتاپل، دیوون شمالی؛ نمونه‌ای از یک گره درهم تنیده از دانه‌بندی منظر شهری.

در ساخت و طراحي نماي اين بناهاي جديد رو به خيابان، تلاش شده است تا از الگوي بناهاي رديفي که در ابتداي قرن هجدهم ساخته شده بودند، استفاده شود. پشت اين نماها، خانه‏‌هاي رديفي قرار نداشتند، بلکه فضاهايي اداري با پلان‏هاي باز و در ارتباط با يکديگر طراحي شده بودند. بين بناهايي که در نما، مجزا ديده مي‏شدند نيز هيچ ديوار جداکننده‌‏اي وجود نداشت.

نماي پشت ساختمان به‏طور کامل از سبک ديگري تبعيت مي‏کرد و به‏گونه‌‏اي طراحي شده بود که بتواند تصويري از معماري بومي بريستول براي ساختمان‌هايي با کاربري تجارت‏‏خانه را نشان دهد. به‏علاوه، شيب سقف‏هايي که رو به ميدان قرار دارند کاملاً با خانه‌‏هاي واقع در ميدان که داراي اصالت بوده و تاريخ ساخت آن‌ها به ابتداي قرن هجدهم بازمي‌گردد، تفاوت دارد.

همه اشکال نماگرايي که در بالا بدان‌ها اشاره شد، نشانگر وجود مجموعه‌‏اي از ويژگي‌هاي مشترک هستند که يکي از مجادله برانگيزترين آن‌ها به اين واقعيت بازمي‌گردد که نماگرايي از هر نوع که باشد، منجر به آن خواهد شد که ميان نما و ساير بخش‏هاي ساختمان، ازلحاظ سبک، تناسبات و ساختار ارتباط ناچيزي وجود داشته باشد يا اينکه هيچ ارتباطي وجود نداشته باشد.

در حقيقت درنتيجه اين رويکرد، بخش بيروني ساختمان از داخل آن جدا مي‏شود. با نگاه به يکي از مثال‏هاي ارائه شده در خصوص بريستول مي‏توان تصوير روشني از اين جنبه نماگرايي ارائه کرد؛ در ميدان کويين، ما با مجموعه‌‏اي از خانه‌‏هاي رديفي مواجه هستيم که در اواخر دهه 1970 و با نمايي رو به ميدان ايجاد شده‏اند و سبک خود را تا حدودي از الگوي خانه‌هاي اوايل قرن هجدهم اقتباس کرده‏اند؛

نماي پشتي اين ساختمان‏ها که رو به سمت خيابان گرو[29] است، به‏نوعي به بازنمايي معماري خارجي تجارت‏خانه‏‌هاي بومي منطقه مي‏پردازد و فضاي داخلي، به يک فضاي اداري که در طول کل ساختمان‏ها با پلاني باز گسترده شده است، اختصاص دارد. عناصر جداکننده و کنج هر يک از ساختمان‏ها در نماي رو به ميدان، تداعي‌کننده وجود يک ديوار جداکننده در داخل بنا و در امتداد اين خطوط است که در واقعيت، اين ديوارها وجود خارجي ندارند.

با بررسي بنا از نزديک و مشاهده عدم وجود ديوارهاي جداکننده، اين تصوير ذهني درهم خواهد شکست. از سوي ديگر، تقليد نما از بناهاي قرن هجدهمي اين تصوير ذهني را در مخاطب ايجاد مي‏کند که بنا داراي ديوارهاي باربري است که امتداد آن در نما مشاهده مي‏شود، اما در عمل اين بخش از نماي به‏ظاهر منفک، به تيغه‏‌هاي 10 سانتي‏متري آجري که هيچ‌گونه توان باربري ندارند منتهي مي‏شود.

در اواخر دهه 1980، نشانه‏‌هاي برجسته‌‏اي از پيدايش احياي معماري کلاسيک در بريتانيا رؤيت شد و کويينلان تري[30] به قهرمان اين جنبش بدل شده بود که حتي در زمان حکومت انديشه‏‌هاي مدرنيسم و هاي-تک[31] براي حفظ منظر شهري جورجيَن در انگلستان، دست از تلاش بر نمي‏داشت. بخشي از اقدامات وي کناره ساحلي ريچموند[32] در مجاورت ساري[33]، ملغمه‌‏اي از ارائه سبک معماري قرن هجدهم در قالب نماگرايي است.

طرح نماي بدنه شهري مذکور رو به سمت رودخانه تيمز[34]، شامل ترکيبي از بناهاي کاملاً جديد، مرمت‌شده يا بازسازي بنا به سبک خانه‏‌هاي دوره جورجيَن، بناهاي عمومي و تجاري بود. اين طرح نمونه مهمي از تجارب حفظ منظر شهري محسوب مي‏شد که با در نظر داشتن محدوديت‏‌هاي ناشي از نياز به فضاهاي داخلي که از استانداردهاي روز و ملزومات زندگي جديد تبعيت کنند، رويکردي زمينه گرا را در عرصه طراحي شهري ارائه مي‏کرد؛

بنابراين به‏عنوان مهم‌ترين مسئله، در ساختمان‌هاي جديدي که توسط تري در کناره ريچموند احداث شدند، معماري سبک کلاسيک در مرحله نما متوقف مي‏شد و در پس آن معماري ديگري وجود داشت که ازلحاظ ويژگي‏هايي نظير داشتن سقف‏هاي کاذب، سيستم تهويه مطبوع و تجهيزات مربوط به آن و نورپردازي، مطابق با معماري روز بود.

چنانچه ويژگي جدايي فضاي داخلي و خارجي از يکديگر را مطابق با اين مفهوم در نظر داشته باشيد، تمرکز روي يک نمونه فرانسوي از نماگرايي خالي از لطف نخواهد بود؛ مثالي که گوياي اين واقعيت است که نماگرايي تنها يک پديده بريتانيايي محسوب نمي‏شود. کارگاه‏هاي آموزش معماري موسوم به “تالر‏دي‏آرکيتکتورا[35]” به‏عنوان يکي از غيرعادي‏ترين و موفق‏ترين نمونه‏‌هاي آموزش معماري در جهان محسوب مي‏شود.

اين کارگاه‏ها توسط ريکاردو بوفيل[36]، معمار اسپانيايي که در سال 1939 در بارسلونا به دنيا آمد پايه‏ريزي شد. وي شهرت خود را مديون بخشي از طرح‏هاي مسکوني خود بود که طي دهه 1970 در حومه شرقي پاريس، مارن‏لاواله[37] و حومه غربي آن يعني سن‏کونتان‏اي‏ويلين[38]، طراحي و اجرا کرد.

نماي خارجي بناها تداعي‌کننده کاخ‏هاي عظيم کلاسيکي بود که در جوار ميادين بزرگ رومي، کرزنت‏ها[39]، فضاهاي باز عمومي[40] و پيازاها[41]ساخته مي‏شدند. بااين‌حال، به‏ناگاه معماري کلاسيک در پشت اين نماها دود شده و به‏هوا بر مي‏خواست؛ فضاي داخلي آپارتمان‏هايي که پشت اين نماها ساخته شده بودند مشابه با همان سبکي بود که در آن زمان، در غرب اروپا براي ساخت فضاهاي مسکوني مدرن مورداستفاده قرار مي‏گرفت.

ترسیم گرافیکی از دورنمای شهر بث که به نوعی منظر شهری آن و دانه‌بندی قطعات در کنار یکدیگر تا حدی نمایش داده شده است.

مسئله ديگري که کاملاً به ويژگي نماگرايي مربوط مي‏شد، تأثير آن بر ساختار دانه‏بندي‏‌هاي منظر شهري است؛ براي مثال، دانه‏بندي پلاک‏ها بر مبناي پلان ساختمان و ديوارهاي موجود آن‌که املاک را تقسيم‌بندي مي‏کنند، عرض نماي پيشين بنا و همچنين ميزان تراکم ساخت‌وساز، صورت خواهد گرفت و اين مقوله، کاملاً فارغ از منظم بودن يا نبودن ابعاد قطعه‏بندي املاک و شکل حجمي آن خواهد بود.

منطقه شَمبلز[42] در يورک، مرکز سنت‏ايو[43] در کرن‏وال[44] و محور اصلي مرکز خريد شهر بارنزتاپل واقع در نورث‏ديون (تصوير 2)، مثال‏هايي از تنوع شديد در بخش‏هايي از محدوده‏‌هاي سکونت‏گاهي به شمار مي‏روند که دانه‏بندي پلاک‏هاي آن به‏گونه‏‌اي است که بافتي غير يک‏دست از بافت به هم گره‏خورده شهري ايجاد کرده است؛ حجم کلي قطعات املاک ماهيتي نامنظم دارند و همچنين الگوهاي مختلف شکل پلان‏ها، سبک ساختمان‏ها، بافت و رنگ آن‌ها نيز از يک قاعده منظم پيروي نمي‏کند.

چنانچه اين فضاها را با شاهکارهايي چون رويال کرزنت[45] که در سبک جورجيَن بنا شده، ميدان کوئين و سيرکوس شهر بث[46] يا بخش‏هايي از کرزنت ادينبورو[47] که در قرن هجدهم به‏عنوان شهر جديد احداث شد مقايسه کنيم، مشاهده خواهد شد که در اين نمونه‏ها، فضاهاي باز بيشتر با يک الگوي منظم توسعه که از تراکم کمتر، طرح‏هاي نسبتاً همسان و تنوع نسبتاً کمتري در سبک، رنگ و بافت نيز برخوردار است، وجود دارد.

نماگرايي مي‏تواند منجر به تغييرات شديد در دانه‏بندي منظر شهري شده و از اين طريق، ماهيت آن را تغيير دهد؛ براي مثال، چنانچه در مجموعه‌‏اي از بناهاي مجاور هم که نماي آن‌ها حفظ شده باشد ولي براي دستيابي به يک پلان باز، تغييراتي نظير حذف ديوارهايي که قطعات نامنظم املاک را از يکديگر جدا کرده‏اند، در ساختار داخلي لحاظ شود، اين پلاک از منظر شهري بزرگ‌تر از پيش خواهد شد و به‌تبع، ماهيت متفاوتي نيز خواهد يافت.

يکي ديگر از ويژگي‌هاي نماگرايي به اين مسئله بازمي‌گردد که درنتيجه آن، اطلاعات تاريخي نهفته در ساختارهاي پشت نماي تاريخي از دست خواهند رفت. در ادامه، دو مثال از مواردي که متخصصان نوسازي بناهاي تاريخي در شهر بريستول با آن مواجه شدند، ارائه مي‏شود. مورد اول در خيابان ردکليف[48] رخ داد که متخصص نوسازي بنا در پي حفظ نماي رو به خيابان ردکليف و اعمال تغييرات در فضاي پشت آن بود؛

در طي کار وي متوجه شد که کالبد بنا، بخشي از ديوار قديمي شهر را در خود نهفته دارد. ويژگي تاريخي چنين اثري بر هيچ‏کس پوشيده نيست و ازاين‌رو وي تصميم گرفت که اين بخش از کالبد را حفظ کرده و با اعمال تغييراتي در طرح خود، آن را به بخشي از برنامه بازسازي بنا افزود. دومين مورد که در خيابان ويکتوريا[49] رخ داد، به اواسط دهه 1980 بازمي‌گردد که مسئول نوسازي بنا در پي حذف کالبد قرون‌وسطايي بنايي بود که نماي آن متعلق به دوره ويکتوريايي مي‏شد.

در طول کار روي بنا مشخص شد که کالبد آن داراي اطلاعات ارزنده زيادي در خصوص الگوي خيابان قديمي و الگوي قطعه‏بندي ابنيه مجاور خيابان تا پيش از جاده‏سازي‏‌هاي دوره ويکتوريايي است. مباحثات زيادي ميان معماري که قصد نوسازي بنا را داشت با مسئولان برنامه‏ريزي شهر درگرفت که منجر به اين شد که تا امروز بنا و کالبد آن به حالتي متروک در جاي خود باقي بماند.

يکي ديگر از ويژگي‌هاي نماگرايي که کمتر به چشم مي‏آيد، اين واقعيت است که اين رويکرد به‏طور همزمان، در دو مقوله صيانت از مشخصه‌‏هاي کالبدي منظر شهري (به ميزان ناچيز) و تغييرات عمده در ساختار اقتصادي و اجتماعي محدوده‌‏هاي شهري، مشارکت دارد. به‌بيان‌ديگر، با اين رويکرد مي‏توان از نامأنوس شدن و تغيير صحنه تاريخي خيابان و منظر آن جلوگيري کرده و يا در مواردي که نماهاي جديدي منطبق با الگوي تاريخي يا با الهام از آن‌ها ايجاد مي‏شوند، موجب خلق منظري بر مبناي محيط شکل‏گيري خود خواهند شد.

بااين‌حال، در همين زمان ساختارهايي از نوع مسکوني حذف شده و با انواع ديگر کاربري جايگزين مي‏شود و پيامد آن به شکل جابه‏جا کردن افرادي خواهد بود که از ديرباز در اين فضاها اقامت دارند و همچنين موجب تغيير ميزان قيمت املاک و نرخ اجاره آن خواهد شد. اين کلام به معناي اين نيست که نماگرايي دليل فرايند تغييرات شهر بوده يا اينکه درنتيجه آن بروز مي‏يابد؛

اما به‌طورقطع ارتباط جدايي‌ناپذيري با آن دارد. نماگرايي قادر است تا سازوکاري را ايجاد کند که از طريق آن، افرادي که قصد بهسازي و بهره‏برداري از اماکن تاريخي را دارند، با حفظ منظر شهري تا حدودي (هرچند ناچيز)، مقوله حفظ سيماي تاريخي شهر را در نظر بگيرند. از سوي ديگر، اين رويکرد امکان ايجاد تغيير در املاکي را که به‏واسطه عواملي چون ابعاد، سبک ساخت يا شکل ظاهري فضاي داخلي پاسخگوي اهداف اقتصادي آن‌ها نيست، با فضاهايي متناسب با نيازهاي اين افراد در اختيارشان قرار مي‏دهد.

چنانچه اين روند را در ذهن متصور شويم، مي‏توان آن را همانند سناريويي به شرح زير در نظر گرفت. يک سرمايه‏گذار در بخش مسکن، يک بناي نيمه مخروبه از بناهاي رديفي عصر جورجيَن‏ها را که در يک محدوده حفاظت‌شده و نزديک به مرکز شهر قرار دارد، تملک مي‏کند. در اين محدوده، فرايند تبديل فضاهاي مسکوني به تجاري-اداري از چندي پيش آغاز شده و هم‏اکنون تعدادي از بناهاي مسکوني به فضاهايي اداري بدل شده‏اند.

مطالعات و امکان‏سنجي‌‏هاي صورت گرفته از سوي گروه سرمايه‏گذار مؤيد اين نکته است که در محدوده‌‏هاي نزديک به مرکز شهر، نياز قابل‌توجهي به فضاهاي اداري با پلان آزاد وجود دارد، اما بهسازي بناهاي موجود براي کاربري تجاري يا تقسيم آن به دفاتر کوچک، تضميني براي بازگشت سرمايه در پي نخواهد داشت. تهيه طرحي مبني بر حفظ نماي تاريخي و تبديل فضاي پشت آن به‏صورت کامل به فضايي متناسب با اهداف سرمايه‏گذار، مي‏تواند وي را به هدف اصلي خود که دستيابي به حداکثر انتفاع ممکن از فضاست، نزديک کرده و تا حدود کمي نيز اهداف حفاظتي را مدنظر قرار دهد.

طرح سرمايه‏گذار دال بر نگهداري نما، مي‏تواند درنتيجه شماري از تغييرات اجتماعي و اقتصادي باشد که در آن محدوده روي مي‏دهد. فرايند تبديل يک ناحيه مسکوني به جزئي از بخش تجاري شهر، در بسياري از موارد ناگزير است. همچنين، به نظر مي‏رسد که اتخاذ رويکردي مبني بر حفظ نما و حذف و تغيير کالبد پشت آن در قياس با الزام سرمايه‏گذار بر حفظ کامل اثر و تغيير کاربري بر مبناي کالبد موجود، ماهيت پايدارتري داشته باشد.

ممکن است که رويکرد حفظ اثر به‏طور کامل و طراحي کاربري بر مبناي وضعيت موجود، ريشه در اين انديشه داشته باشد که بناها مي‏توانند روزي به کاربري اوليه خود بازگردند، درحالي‌که اگر به اين واقعيت بنگريم که اکثر بناهاي اين‌چنيني تخريب و جايگزين شده‏اند، آنگاه مي‏توان اين انديشه را نادرست پنداشت.

بسته به شرايط بازار در زمان آماده‏سازي بنا براي بهره‏برداري، محدوديت‏‌هايي که سرمايه‏گذار را مجبور به حفظ شرايط و شکل فعلي فضاي داخلي کند، منجر به اين خواهد شد که فضاي اداري ايجادشده از شرايط نسبتاً نامناسبي برخوردار باشد، چراکه ممکن است تا نوع فضاي موردنظر در طرح بهسازي و تغيير کاربري اثر، قابل پياده‏سازي نباشد و فضاي جديد قادر به پاسخگويي نيازهاي طرح نباشد.

جايگزين ساختن فضاهاي مسکوني کوچک با فضاهاي مدرن اداري، مي‏تواند راهگشاي ورود سرمايه‏گذاري بيشتر در محدوده مذکور باشد که معمولاً با افزايش بالاي قيمت املاک و نرخ اجاره همراه خواهد بود. اقتصاد خرده‏فروشي محلي مي‏تواند از طريق کارکنان دفاتر اداري که به اين محدوده کشيده شده‏اند، به‏طور چشمگيري ارتقا يافته و درنتيجه قدرت خريد افزايش خواهد يافت.

همچنين، ايجاد فضاهاي اداري با پلان آزاد معمولاً موجب افزايش ميزان قطعات توسعه يافته شده و شمار افرادي که در اين فضاها استقرار مي‏يابند نيز افزايش خواهد يافت که درنتيجه، ميزان ترافيک و نياز به پارکينگ خودرو در محل نيز افزايش خواهد يافت که اين امر با هزينه‏‌هاي اجتماعي نظير ازدحام و آلودگي همراه خواهد بود.

با ذکر يک نمونه واقعي از فرايند فوق، سازوکار رخ داده قابل‌درک خواهد شد؛ محدوده بليث‏وود هيل[50] در شهر گلاسکو که در حدفاصل مجموعه‌‏اي از خانه‏‌هاي رديفي اواخر دوره جورجيَن‏ها (هم‌جوار با بخشي از شهر که در اوايل قرن نوزدهم ميلادي شکل گرفته بودند) و محدوده متعلق به جريان دومين دوره نوسازي شهري گلاسکو، واقع بود مثال مناسبي براي انتقال اين منظور است. طي دهه 90 ميلادي قرن بيستم، بسياري از خانه‌‏هاي مسکوني با کاربري‏هاي کاملاً تجاري جايگزين شدند.

بيش از ده‏ها پروژه حفظ نما در اواخر سال 1990 به مرحله اجرا درآمد که در پي ايجاد فضاهايي اداري در پشت اين نماها بودند. يکي از نتايجي که مي‏توان از اين مثال گرفت، به اين واقعيت بازمي‌گردد که نماگرايي مي‏تواند موجب تسريع و تسهيل فرايند تبديل فضاهاي مسکوني به اداري شده و درنتيجه، تأثير کلاني روي ساختار اقتصادي و اجتماعي اين محدوده گلاسکو گذاشته است؛ درعين‌حال، اين راه‏حل تا حدودي اهداف حفاظتي را نيز مدنظر قرار داده و به‏صورت همزمان، اجازه حذف بقاياي به‏جاي مانده از نظام اقتصادي و اجتماعي گذشته را مي‏دهد.

درحالي‌که ويژگي فوق‏الذکر به معمول‏ترين تظاهر خارجي نماگرايي مرتبط مي‏شود، مي‏توان نمونه‌هاي مشابه و خاص آن را با اشکال ديگري از رويکردهاي بازسازي يافت و اين بحث را مطرح ساخت که آن‌ها نيز در اصل، صوري از نماگرايي به شمار مي‌روند. حداقل بايد پذيرفت که اين رويکردها و نماگرايي از يک منشأ سرچشمه مي‏گيرند؛

براي مثال، چه نام ديگري مي‏توان براي طراحي و تغيير کامل فضاي داخلي يک بناي آزاد نظير يک کليسا يا تجارت‏خانه متروک، به‏جز نماگرايي انتخاب کرد؟

تجارت‏خانه بوش[51] در اسکله شهر بريستول که درواقع از 3 سمت داراي نماي آزاد بود، مثال مناسبي براي بيان اين مقصود به شمار مي‏رود. در اين بنا، سه ديوار خارجي و ديوار جداکننده حفظ شدند، اما سقف و فضاي داخلي به‏طور کامل از نو طراحي شد تا يک مجموعه هنري جذاب ايجاد شود. تفاوت ماهوي ميان فضاي داخلي و خارجي که ازجمله خصايص طرح‏هاي نماگرايانه محسوب مي‏شود، در زمينه شکل و عملکرد بنا مشهود است.

اگرچه شکل اصلي ساختمان در نگاه از فاصله نزديک و از تراز خيابان، همانند وضعيت اوليه آن به نظر مي‏رسيد اما چنانچه از فاصله‏اي دورتر به آن نگاه کنيد، به‏واسطه طراحي جديد پوشش بام در راستاي تغييرات صورت گرفته در ساختمان، نماي آن تأثير شديداً نامطلوبي روي منظر تاريخي محدوده برجاي گذاشته بود. همچنين، تغييرات افراطي صورت گرفته در فضاي داخلي که لازمه ايجاد مرکز هنري بود، منجر به تغييرات اقتصادي و اجتماعي بعدي در بندر شهر بريستول شد.

البته بنا به ادعاي طراحان، ممکن بود که تغييرات خفيف‌تر در فضاي داخلي با محدوديت‏هايي به لحاظ جلب مخاطب همراه بوده و به رشد کاربري‏هاي فرهنگي و تفريحي در محدوده اسکله کمکي نمي‏کرد؛ براي مثال، اگر يک راهکار ملايم‏تر اتخاذ مي‏شد و طرح تغيير کاربري به فضاي اداري بر مبناي چيدمان اوليه فضا صورت مي‏پذيرفت تا پاسخ به نياز بخش مرکزي شهر به فضاي اداري را پاسخ گويد، آنگاه روند ماجرا نسبتاً تغيير کرده و منجر به تفاوت‏هايي اساسي در تغييرات اقتصادي و اجتماعي محدوده مي‏شد.

نظير مثال‏هاي قبلي که در زمينه اقدام براي حفظ نماي موجود ارائه شد و همچنين روند ساخت نمايي مشابه با الگوهاي تاريخي يا الهام گرفتن از بدنه‌‏هاي تاريخي در طراحي نماي جديد، بايد به خاطر داشت که تغييرات و بازسازي فضاي داخلي نيز موجب ايجاد شرايط انعطاف‏پذيرتر و مساعدتري براي تغييرات کلان اجتماعي و اقتصادي مي‏شود.

طراحي ساختمان کليساها معمولاً به‌گونه‌اي است که تغيير کاربري يا کالبدي در آن به‌راحتي ميسر نمي‌شود. شکل صليبي بسياري از کليساهاي متروک انگليکان[52]، مانعي اساسي به لحاظ ساختاري و زيبايي‏شناسي بر سر راه هرگونه تغيير به شمار مي‌روند. شکل ساده نمازخانه‌هاي نان‌کانفورميست‌ها[53] (دگرانديشان) باعث مي‏شود تا مداخلات کلان (شديد) داخلي و بازسازي به‏صورت راحت‏تري امکان‏پذير شود.

با همه اين تفاسير، هرگونه ايده و طرح دال بر تغيير کاربري کليسا منجر به جداسازي شديد فضاي داخلي از خارجي خواهد بود. ساختمان کليساها نقش بسيار مهمي را به‏عنوان يک شناسه شهري و نشانه‏‌هايي در دل منظر شهري ايفا مي‏کنند و حامل پيامي بسيار پرمعنا هستند. در صورت متروک شدن کليساها و تغيير کاربري، تثبيت نماي خارجي آن‌ها کمک مي‌کند تا کماکان نقش خود به‏عنوان يک شناسه شهري را ايفا کنند.

هرگونه تغيير مي‏تواند تبعات نامناسبي را ازلحاظ نشانه‏شناسي در پي داشته باشد. شکل بيروني و ظاهري کليسا، نمادي قدرتمند از تصوير داخلي و کاربري بنا محسوب مي‏شود. درواقع، کليساها تصوير قدرتمندي از چرخه حيات انسان ايجاد کرده و فراتر از آن، ارتباط ميان شکل کالبدي داخل و خارج بنا و همچنين فعاليت‏هايي که در دل آن جاي مي‏گيرند، بسيار قدرتمند است. نشانه‏شناسي و مسائل مربوط بدان که در معماري کليسا نهفته است، نقش بسيار مهمي در کمک به مردم در شناخت و درک فضاي مصنوع پيرامون خود دارد.

اگرچه اعمال تغييرات در يک کليساي متروک مي‏تواند به آن حيات دوباره‌‏اي ببخشد، اما اعمال تغييرات شديد براي مناسب ساختن فضاي داخلي آن با کاربري موردنظر که موجب جدا شدن فضاي داخلي از فضاي خارجي مي‏شود، ممکن است که براي بسياري از افراد ناخوشايند بوده و موجب تحت‏الشعاع قرار گرفتن پيام نهفته در بنا و اشارات آن شود.

ازلحاظ مفهومي، ضروري است تا ميان کليسايي که فضاي داخلي آن دستخوش تغيير شده است، با يک پروژه که نماي موجود را حفظ کرده و مشاهده آن از خيابان تداعي‌کننده مجموعه‌‏اي از خانه‌‏هاي رديفي است اما در دل آن يک فضاي اداري با پلاني آزاد وجود دارد، تمايز قائل شد.

پيامي که نماي اثر به مخاطب منتقل مي‏کند، هيچ ارتباطي با کاربري و شکل داخلي آن ندارد؛ همچنين، همانند ديگر اشکال نماگرايي، ايجاد تغييرات داخلي در يک کليساي بلااستفاده، به شکل مشخصي موجب ايجاد فرايند تغييرات اجتماعي و اقتصادي در محدوده خواهد شد. واقعيت اين است که تغييري ساده در کاربري يک بنا، با ايجاد نشانه‏‌اي از فرايند صورت گرفته همراه خواهد بود؛

اما اعمال تغييرات شديد کالبدي در فضاي داخلي داراي علائم ارتباطي شديدتر و باثبات‌تري خواهد بود. به‏علاوه، يکي از جنبه‏‌هاي نماگرايي که پيش‏تر در اين فصل بدان اشاره شد، اين واقعيت است که در صورت حذف همه بخش‏هاي کالبدي پشت‌نما، امکان از ميان رفتن اطلاعات مهمي در خصوص اثر وجود دارد. چنانچه فضاي داخلي يک کليسا به‏طور کامل تخريب و بازسازي شود، چنين پيامدي براي آن نيز به وقوع خواهد پيوست.

طراحي بر مبناي الگوهاي تاريخي و سنتي که توسط شمار زيادي از معماران بنام نظير آندرا پالاديو[54] و کريستوفر رن[55] مورداستفاده قرار گرفته و بعضاً به‏صورت جايگزين کردن يا پنهان ساختن نماي يک بناي موجود در پشت نمايي ديگر بروز مي‏يافت، به اعتقاد نگارنده بايد در حوزه نماگرايي بررسي شود؛

براي مثال، کريستوفر رن در همپتون کورت[56] يک نماي کلاسيک را در مقابل بناي مخروبه قرون‌وسطايي الحاق کرد و پالاديو نيز در مرکز شهر ويچنزا[57]، با قرار دادن يک رواق (کلوناد[58]) در نماي پيشين يک تالار قرون‌وسطايي که متعلق به قرن پانزدهم بود و امروزه با نام باسيليکاي پالاديانو شناخته مي‏شود، شکل ديگري از نماگرايي را ارائه کرد.

مثال‏هاي زياد ديگري از تغيير نماي ساختمان را مي‏توان در شهرهاي بريتانيا و در دوره‏‌هاي مختلف رصد کرد و به‏طور خاص، اين پديده در دوره جورجيَن‏ها رواج بيشتري يافت. پيش‏تر و در اين فصل، دو نمونه از اين فرايند را که به شهر بريستول مربوط مي‏شد، معرفي کرديم.

در ميدان کوئين، نماي دو خانه قرن هجدهمي تنها پس از گذشت يک قرن با سبک ديگري مجدداً ساخته شد و در دوره ويکتورين، نماي بناهايي که به سبک قرون‌وسطايي بنا نهاده شده بودند، به‏طور کامل بر مبناي سبک احياي معماري بيزانس (روم شرقي) که در شهر بريستول رواج داشت (با عنوان بريستول بيزانتين[59] شناخته مي‏شود)، بازسازي شدند (تصوير 4).

رسم جزئیات ویکتورین از سبک معماری بیزانسی مخصوص بریستول در نمای خیابان ویکتوریا؛ در پس این نما و دیگر نماهای مشرف به خیابان مذکور شاهد بقایای کمیابی از معماری قرون وسطایی هستیم.

بعضاً در برخي از کتاب‏هاي تاريخي نيز مشاهده مي‌شود که محدوديتي براي افزودن يک نماي جديد به ساختمان قديمي در نظر گرفته نشده است. گريگوري جان آشورث[60] در کتاب خود با عنوان «برنامه‏ريزي براي ميراث فرهنگي: حفاظت بهمثابه ابزاري براي مديريت تغييرات شهري» از شهر ياکيما[61] که در شرق واشينگتن قرار دارد به‏عنوان يک نمونه عجيب‌وغريب ياد مي‏کند؛ در اين شهر، بر اساس نماهاي فانتزي محبوبي که مردم از شهرهاي وسترن در ذهن دارند، نماي يک تجارتخانه قديمي که به مرکز خريد تغيير کاربري يافته بود، به‏طور کامل مورد طراحي و اجراي مجدد قرار گرفت[62].

ساخت نمايي جديد براي يک بنا، برخي از ويژگي‌هاي ديگر اشکال نماگرايي را منعکس مي‏کند. جدايي مفهومي ميان فضاي داخل و خارج يک بنا همانند آنچه در اشکال ديگر نماگرايي نظير حفظ نما يا ساخت المثناي آن بروز مي‏يافت، رخ خواهد داد.

همچنين، پيام‏هايي که به عابران خيابان و ناظرين بنا از خارج آن منتقل مي‏شود، با واقعيت فاصله دارد. احساسي که به مخاطب پس از مشاهده نمايي با ظاهر غرب وحشي دست مي‏دهد، وي را متوقع مي‏سازد که پس از ورود به بنا با يکي از سالن‏‌هاي اين دوره مواجه شود، درحالي‌که در نمونه جعلي شهر ياکيما، مخاطب پس از ورود به بنا با فضايي فروشگاهي متعلق به قرن بيستم مواجه خواهد شد.

در خصوص مثال ديگري که از شهر بريستول و بناي قرون‌وسطايي آن آورده شد نيز بايد اذعان داشت که نماهاي قرن نوزدهمي نمي‏توانند هيچ‌گونه اشاره‌‏اي به شکل و تاريخ بنايي متعلق به سده‌‏هاي پيش‏تر که در پشت خود دارند، داشته باشند. درحالي‌که ساخت نمايي جديد براي بنا از برخي لحاظ کاملاً متضاد با رويکردهايي دال بر حفظ نما يا بازسازي عيني آن به نظر مي‏رسد، به اين معنا که اين روند نيز به‏جاي حفظ وضع موجود در پي تغيير منظر خيابان است، مي‏توان پذيرفت که براي ارتقاء وضعيت ظاهري يک بنا در ارتباط با محيط قرارگيري آن، استفاده از رويکردي چون ساخت نمايي جديد قابل‌قبول باشد. ارتقاء ماهوي منظر شهري، به‏عنوان هدف مشترک هر دو رويکرد محسوب مي‏شود.

در معماري، سبک پست‌مدرنيسم (پسانوگرايي) منجر به‌نوعي احياي تاريخي شد که در ساخت بسياري از بناهاي آن، از سبک‌هاي تاريخي الهام گرفته مي‏شد. تلاش‌هاي نخستين براي احياي معماري کلاسيک شامل الحاق يک فرم سنتوري به نما و ستون‏هاي رنگين بود. شرکت تري فارل[63] در سال 1986 يک مجموعه اداري را در کويين استريت لندن طراحي و اجرا کرد، به‏گونه‌‏اي که بيان آرت دکو[64] به همان سبک که در آسمان‏خراش‏‌هاي بزرگ نيويورک به‏چشم مي‏آمد، بازتاب قدرتمندي در آن داشت.

طراحي جزئيات نما نشانه‏‌هايي از تأثير معمار اطريشي، اتو واگنر[65] (1841-1918) را در خود نشان مي‏داد. بااين‌حال، از جزئيات نما به‏وضوح مي‏توان فهميد که صفحات خارجي بخشي از سازه نيستند بلکه بدان الصاق شده‏اند و از اين لحاظ، بنا عاري از هرگونه تکلف است. فضاي داخلي ساختمان ازلحاظ پلان و ارتباطات فضايي ماهيتي ساده و سرراست دارد.

در سال 1987، شرکت چپمن تيلر و همکاران[66] طرحي را براي ساخت يک مرکز خريد پيشنهاد دادند که به شکل يک ويلاي بزرگ بود که در سبک پالاديانيسم[67] طراحي شده بود. جايگاه نماگرايي در مکتب پست مدرنيسم در فصل بعد مورد بحث قرار خواهد گرفت، اما در اين فصل مي‏توان مقايسه روشني ميان روش‌هاي مختلف نماگرايي نظير حفظ نما، ساخت نما به‏صورت نعل به نعل از روي الگوي قبلي يا الهام گرفتن از سبک‌هاي قديمي يا تقليد از روي آن‌ها و برخي از اشکال معماري پست مدرن انجام داد؛

در حالت نخست، براي رفع مشکل نما بر گذشته تکيه شده است و در حالت دوم، فقدان يکپارچگي مفهومي ازلحاظ سبک و شکل ميان داخل و خارج بنا موضوعيت پيدا مي‌کند.

چنانچه اشکال مختلف بازسازي مجدد منظر شهري را که اساساً نمونه‏‌اي از نماگرايي محسوب مي‏شوند و در ادامه ويژگي‌هاي خاص آن‌ها را بررسي خواهيم کرد را در نظر داشته باشيد، مي‏توان ديدگاه مناسبي در خصوص انواع فرايندهايي که به‏نوعي با نماگرايي مرتبط مي‏شوند، پيدا کرد.

در مرحله نخست، بعد حفاظتي مسئله موردتوجه قرار مي‏گيرد. معمولاً مقوله نماگرايي تا ميزان بسيار بالايي به اين فرايند مرتبط مي‏شود و تظاهرات متنوع نماگرايي، مفاهيم زيادي را برحسب دستيابي به اهداف حفاظت شهري مطرح مي‏سازند (به بخش 6 با عنوان نماگرايي و حفاظت شهري مراجعه شود).

از اوايل دهه 1970، يکي از دغدغه‌‏هاي اصلي مقوله حفاظت شهري در بريتانيا به حفظ و ارتقاء ويژگي و ظاهر عناصر شاخص فضاهاي مصنوع که ازلحاظ تاريخي و معماري داراي ارزش‌هاي بالايي بودند، باز مي‏گشت و در همين راستا تلاش مي‏شد تا طي فرايند تغييرات شهر، تمهيدات لازم براي تداوم حيات اين عناصر در نظر گرفته شود. اين عناصر ارزشمند شامل تمامي بخش‏هايي که به‏نوعي منظر شهري محسوب مي‏شوند، مجموعه‏‌هاي تاريخي، تک بناها و بخش‏هايي از بناهاي تاريخي مي‏شد.

نماهاي اين ساختمان‏ها مي‏توانند داراي ارزش‏ها و کيفيات زيبايي شناسانه ذاتي بوده يا داراي نوعي پيوستگي تاريخي باشند که آن‌ها را فارغ از ساير بخش‏هاي کالبدي اثر که نما به آن الحاق شده است، شايسته نگهداري مي‏کند. همچنين، در طي آماده‏سازي بنا براي استفاده مجدد ممکن است اين‏گونه احساس شود که ويژگي يک محدوده تاريخي مي‏تواند از طريق بناهاي جديدي که داراي نمايي منطبق با الگوي تاريخي هستند يا نماهايي که با الهام از سبک‌هاي تاريخي طراحي شده‏اند، به بهترين شکل حفظ شده يا ارتقاء يابند.

طرح اين پرسش که در پشت اين نماها چه روي مي‏دهد، مباحث گسترده‌‏اي را در زمينه حفاظت مطرح مي‏سازد؛ بنابراين، الگويابي و استفاده مجدد از فضاهاي داخلي بناهاي تاريخي متروک حائز اهميت فراواني است. ممکن است که وجود چنين بناهايي براي حفظ ظاهر و هويت يک محدوده ضروري باشد و طراحي فضاي داخلي آن و ايجاد تغييرات براي اعطاي کاربري، تنها به‏منزله ابزاري براي اطمينان از حفظ و بقاي بنا در نظر گرفته شود. درنهايت، استفاده از عناصر ويژه سبکي که در طراحي بناهاي پست‌مدرن مشاهده مي‏شود، تلاشي براي دستيابي به يک رويکرد توسعه زمينه گرا درون مناظر شهري تاريخي محسوب مي‏شود.

همچنين نبايد فراموش کرد که نماگرايي دربردارنده فلسفه معماري نيز هست؛ براي مثال، مقوله نماگرايي را در معماري پست مدرن در نظر بگيريد که معمار بريتانيايي جان اوترام[68] آن را نوعي بيان تصويري معرفي مي‏کند که تأليف مجدد معماري محسوب شده و خود في‏نفسه معماري نيست[69]. به‏علاوه، مي‌توان هنر ايجاد مصالحه از طريق معماري (ميان مداخلات نوگرايانه و بافت‌هاي تاريخي) را در نظر داشت که طي آن، حفظ يا ساخت نماي المثني به‏عنوان بخشي از طرح‏هاي بازسازي شهر بر مبناي الگوي تاريخي، موردتوجه قرار گيرد.

در برخي موارد، ايجاد ارتباطي موفق ميان يک بناي جديد با يک نماي تاريخي موجب بروز چالش معمارانه بزرگي خواهد شد. اين مسئله به‏ويژه هنگامي‏که نماي بنا به‏جاي قرارگيري در مجموعه‌‏اي از خانه‌‏هاي رديفي، در معرض ديد عموم قرار داشته باشد خود را نشان خواهد داد. به‏علاوه، نماگرايي را مي‏توان به‏عنوان سنت معمارانه‌‏اي که بر مبناي احترام به قدمت آثار در بسياري از دوره‌‏هاي تاريخي مورداستفاده بوده است، در نظر گرفته شود که طي آن نماي بناها تغيير کرده يا براي اثر، نمايي جديد بر اساس سبکي جديد طراحي کرده باشند.

منظر شهري نيز مقوله ديگري است که به شکل جدايي‌ناپذيري با نماگرايي مرتبط مي‏شود. نماهاي ساختمان‏ها مشارکتي جدي در ايجاد چشم‌‏اندازهاي مناسب از مناظر شهري دارند. اين نماهاي شهري، عناصري حياتي براي ايجاد حس مکان و کيفيات کالبدي – فضايي که موجب هويت‏بخشي به محدوده‌‏هاي شهري مي‏شوند، هستند.

تصميم‏گيري در خصوص مسائلي چون حفظ، ساخت مجدد، ساخت نما مشابه با الگوي تاريخي يا تعويض آن و ماهيت بازسازي فضايي کالبد پشت نما، اهميتي اساسي ازلحاظ کيفيت منظر شهري دارد. معمولاً نماگرايي را در ارتباط با مناظر تاريخي شهري مي‏شناسند اما بايد اذعان داشت که اين مفهوم به‌تمامي اشکال مختلف شهري مرتبط خواهد بود؛ براي مثال، نماگرايي نهفته در معماري پست مدرن، مي‏تواند به يک ميزان به مناظر شهري معاصر و تاريخي مرتبط شود.

تا بدين جا تلاش شد تا تظاهر نماگرايي در قالب فصل مشترک ميان فرايند حفاظت شهري و فلسفه‏‌هاي مربوط به منظر شهري و معماري نشان داده شود؛ درنهايت، نماگرايي را بايد در زمينه فرايند ديگري که آشورث آن را تحت عنوان برنامه‏ريزي براي ميراث فرهنگي معرفي مي‏کند، بازشناسي کرد[70]. در اصل، برنامه‏ريزي براي ميراث فرهنگي، برآيند و ترکيبي از 3 زمينه فکري زير است:

  • حفاظت و معرفي بناهاي موجود، آثار، يادمان‏ها و فضاهاي مرتبط با گذشته؛
  • صنعت معاصر که از اين منابع تاريخي براي پاسخگويي به نيازهاي جديد استفاده مي‏کند؛
  • برنامه‏ريزي مداخلات براي احياء و باززنده‏سازي اجتماع و اقتصاد محلي.

در يک چشم‏انداز مناسب براي برنامه‏ريزي ميراث فرهنگي، همه ملاحظات حفاظتي به‌عنوان پيامدي اقتصادي از مجموعه گزينه‏‌هاي پيش رو در خصوص آنچه درخور نيازهاي امروزي است، در نظر گرفته مي‌شود[71]؛ بنابراين، اين فرايند به‏جاي عرضه، بر مبناي تقاضا شکل مي‏گيرد. فرايند حفظ يک نماي تاريخي يا ساخت نمونه المثناي آن را مي‏توان به‏عنوان راهکاري براي مرتفع ساختن نيازهاي حال حاضر در خصوص دو مقوله حفظ ظاهر مکان تاريخي براي فعاليت‏هاي حياتي و همچنين فراهم ساختن استانداردهاي موردنياز براي فضاي زيستي به‏روز و مدرن در نظر گرفت.

به‏علاوه، مي‏توان نماگرايي را به‏عنوان سازوکار بهره‏برداري ترکيبي از ميراث فرهنگي (به شکل نماهاي تاريخي يا پوسته‏‌هاي ساختمان‌هاي کهن) و معاصرسازي فضاها براي احياي ساختار اقتصادي و اجتماعي در مقياسي محلي دانست.

به‏ناچار، اين فصل تنها آغازگر نقطه شروعي بر پاسخ به پرسش مطرح شده در اول فصل “مقصود از نماگرايي چيست؟” بوده و فصل‏هاي بعدي در پي اين است که معناي اين مفهوم را به شکلي عميق‏تر با مخاطب در ميان گذارد.


[1] - اين نقطه‌نظر توسط دي.تي.مارتين (D.T.Martin) از اعضاي دپارتمان برنامه‌ريزي شهري گلاسکو و طي نامه‌اي به تاريخ 25 نوامبر سال 1991 اعلام شده است.

[2]  – Warehouses؛ در ايران مي‏توان آن را با کاروانسراهاي درون‌شهري مقايسه کرد (مترجم).

[3]  – Art Nouveau

[4]  – James Stirling

[5] - نقطه‌نظر جيمز استرلينگ در پاسخ به پرسشي بود که من در سال 1991 از وي پرسيدم.

[6]  – Helsinki

[7]  – Bruges

[8]  – Salerno

[9] - Kansas City

[10]  – Salt Lake City

[11]  – Charleston

[12]  – Oregon

[13]  – Royal Western Hotel

[14] - Isambard Kingdom Brunel؛ مهندس سازه و مکانيک بريتانيايي

[15]  – Richard Shackleton Pope؛ معمار و طراح بريتانيايي

[16] - Glasgow City

[17] - Gordon Street

[18] - Union Street

[19] - John Honeyman

[20] - Ca’D’Oro؛ بنايي قرن پانزدهمي در ونيز به معناي خانه طلايي که اين نام را به‌واسطه تلون خارجي خود دريافت کرده است.

[21] - Palazzo Santa Sofia

[22] - Georgian

[23] - Brunswick Square

[24]  – Barnstaple

[25]  – North Devon

[26]  – Joy Street

[27]  – Bath Stone

[28]  – Pritchard Street

[29]  – The Grove

[30]  – Quinlan Terry

[31]  – High-Tech

[32]  – Richmond

[33]  – Surrey

[34]  – Thames

[35]  – The Taller de Arquitectura

[36]  – Ricardo Bofill

[37]  – Marne-la-Vallée

[38]  – St Quentin-en-Yvelines

[39]  – Crescents؛ کرزنت فضاي معماري هلالي شکلي است که مجاورت مجموعه‌اي از خانه‌هاي رديفي به‌صورت کمان در يک سمت، منجر به شکل‌گيري چنين فضايي مي‌شود.

[40]  – The Roman circus؛ فضاهاي عمومي باز در معماري رومي که براي مناسبت‌هاي خاص مورداستفاده قرار مي‌گرفت. اين فضاها به لحاظ کاربري و طراحي کاملاً متنوع هستند (مترجم).

[41]  – Piazzas؛ ميادين شهري در روم باستان که در مرکز شهر تاريخي و با هدف گردهم آيي عمومي احداث مي‌شد. اغلب ميادين با معماري شهري نظير بازار، مراکز تفريحي، فضاي سياسي يا مذهبي محصور مي‌شوند؛ بعضاً در ميان ميادين آب‌نما نيز احداث مي‌شود.

[42]  – Shambles

[43]  – St Ives

[44]  – Cornwall

[45]  – Royal Crescent

[46]  – Circus and Queen Square in Bath

[47]  – Edinburgh

[48]  – Redcliffe Street

[49] - Victoria Street

[50]  – Blythswood Hill

[51]  – The Bush Warehouse

[52]  – Anglican؛ شاخه‌اي از مسيحيت با مرجعيت کليساي انگليس است. انگليکانيسم خود فرقه‌اي مجزا و مستقل در مسيحيت است و جزء هيچ‌يک از فرقه‌هاي ديگر مسيحيت نظير کاتوليک، پروتستان و ارتدکس نيست.

[53]  – Nonconformist؛ شعبه‌اي از پروتستانتيسم.

[54]  – Andrea Palladio

[55]  – Christopher Wren

[56]  – Hampton Court

[57]  – Vicenza

[58]  – Colonnade

[59]  – Bristol Byzantine style

[60]  – G.J.Ashworth

[61]  – Yakima

[62] - آشورث (1991) در کتاب برنامه‌ريزي براي ميراث، صفحه 140.

[63]  – The Terry Farrell Partnership

[64]  – Art Deco

[65]  – Otto Wagner

[66]  – Chapman Taylor and Partners

[67]  – Palladian

[68] - John Outram

[69] - جي. گلنسي (J.Glancey) به نقل از جان اوترام (1989) صفحه 188.

[70]  – Ashworth-1991

[71] - اين نقطه‌نظر توسط دکتر آشورث (Dr G.J.Ashworth) از دانشگاه گرونينگن طي نامه‌اي به تاريخ 27 اکتبر 1992 به نويسنده اعلام شد.